بازدید این صفحه: 3327 تاریخ انتشار: 1392/12/6 ساعت: 00:49:07
شرح دعاي اللهم عرفني نفسك ؛حضرت آیت الله صافی گلپایگانی
دين بر بشر تحميل نشده بلكه با فطرت او موافق است و حركتي است در مسيري كه انسان بالطبع و به فطرت بايد داشته باشد و وقتي آن را بر او عرضه بدارند از آن سرباز نزده و ابراز تنفر نمينمايد و دين حاجت فطري او را برميآورد.
موضوع: اخبار
به گزارش مرجع ما (پایگاه اطلاع رسانی مراجع شیعه)؛
دين بر بشر تحميل نشده بلكه با فطرت او موافق است و حركتي است در مسيري كه انسان بالطبع و به فطرت بايد داشته باشد و وقتي آن را بر او عرضه بدارند از آن سرباز نزده و ابراز تنفر نمينمايد و دين حاجت فطري او را برميآورد.
حضرت آیت الله العظمی صافی گلپایگانی در شرح دعاي اللهم عرفني نفسك/عرفان و معرفت در فراز (اللهم عرّفني نفسك ... ) آورده است:
--------------------------------------------------------------------------
سلسله مباحث شرح دعاي اللهم عرفني نفسك/شماره يك/ عرفان و معرفت در فراز (اللهم عرّفني نفسك ... )
--------------------------------------------------------------------------
«معرفت و عرفان»، ادارك شئ است به انديشه و تدبير در اثر آن چيز، كه اخصّ از علم ميباشد. زيرا علم، مطلق ادراك است و به تفكر در خود شئ نيز حاصل ميشود. به عبارت ديگر ميتوان گفت: معرفت، اعم است؛ زيرا علم، ادراك حقيقت شئ است و معرفت، ادراك شئ است خواه به حقيقت باشد يا به ظاهر و آثار.
و بنابر اينكه عرفان و معرفت اعم از معرفت حقيقت شئ يا آثار و وجوه آن باشد، حديث شريف معروف
«مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقْدَ عَرَفَ رَبَّهُ»
را ميتوان تفسير نمود كه هر كس شناخت حقيقت نفس خود را كه مركب و محتاج و داراي ساير صفات و مشخصاتي است كه باري تعالي از آن منزه است، ميشناسد، پروردگار خود را كه از اين صفات از آنچه نفس او به آن آميخته شده و ذاتي و عارضي او است منزه است كه در اين صورت عرفان اول، عرفان حقيقت نفس است و عرفان دوم، همان عرفان شئ و به چيزهايي است كه از او سلب ميشود و خارج از حقيقت ذات او است و ميتوان تفسير نمود كه هر كس شناخت نفس خود را كه محتاج و نيازمند به غير و مصنوع و مخلوق و مملوك غير و غير مستقل بالذّات و معلول و حادث است، خدا را كه صانع و خالق و مالك و آفريننده و هستي بخش او است به بينيازي و كمال، و ساير صفات جلال و جمال ميشناسد كه بنا بر اين وجه، عرفان و معرفت در هر دو جزءِ حديث به معناي عرفانِ آثار و تفكر در آثار و اوصاف نفس و رب، حاصل شده و به معرفت به حقيقت آنها ارتباط و دلالت ندارد.
و ميتوان تفسير نمود كه هر كس نفس خود را بشناسد به اينكه حقيقت آن را نميتوان شناخت و درك آن ميسّر نيست، پروردگار خود را نيز ميشناسد به اينكه حقيقت وجود و كنُه ذاتش از دسترس ادراك بيرون است و بنا بر اين وجه نيز معرفت، به حقيقت ذات تعلق نگرفته و با تدبّر در آثار، حاصل شده است؛ و در اين معني شاعر ميگويد:
تو كه در علم خود زبون باشي *** عارف كردگار چون باشي
و ميتوان تفسير نمود كه هر كس نفس خود را بشناسد كه در اداره تمام اموري كه مربوط به او است از جسم و روح يگانه است و تمام اعضاء و قوا تحت فرماندهي واحد قرار دارند، و اگر نظام اداره نفس، دو فرمانده و دو مدير داشت، امور آن مختل و تباه ميگشت، ميفهمد كه در كل جهان و تمام عالم امكان نيز اگر فرماندهي و مديريت متعدد باشد، نظام عالمِ كاينات مختل و همه تباه ميشوند. لذا خدا را به يگانگي و وحدت و بي شريكي ميشناسد. بنا بر اين وجه نيز عرفان به غير حقيقت و كنه ذات تعلق گرفته و به تدبّر در آثار حاصل شده است.
و تفسير ديگر اين است كه هر كس نفس خود را بشناسد به اينكه داراي توانايي و علم و ادراك است ـ هر چند محدود ـ ميشناسد كه آن كسي كه او را آفريده و اين صفات را به او عطا كرده است خود داراي تمام صفات كماليه است زيرا بديهي است كه «فاقد شئ مُعطي آن نخواهد بود» و نيازمند كسي را بينياز نخواهد كرد.
ذات نايافته از هستيبخش *** كي تواند كه شود هستيبخش
و نيز به تدبّر و انديشه ميشناسد كه اين صفات را خودش به خودش نداده چنانكه خودش را خودش نيافريده است، پس ميشناسد كه بخشنده، هر چه از هستي و صفات جمال و جلال دارد از خودش ميباشد كه اين هستي و اين صفات را به او عطا كرده است.
و بنا بر اين وجه نيز عرفان در هر دو جزء به تدبر در آثار فراهم ميشود.
ساير وجوهي كه در تفسير اين حديث ميتوان بيان كرد نيز از اين دو قسم خارج نيست (1). كه يا معرفت نفس به حقيقت و به تدبّر در ذات آن حاصل شده و يا به تدبّر در انديشه آثار آن و اما معرفت «رب» بنابر تمام وجوه به تدبّر در آثار حاصل ميشود.
و لذا گفته ميشود فلان كس خدا را ميشناسد و گفته نميشود خدا را ميداند. چون معرفت بشر به خدا به تدبّر در آثار او است نه به انديشه در ذات او.
و از سوي ديگر گفته ميشود خدا فلان چيز را ميداند و گفته نميشود كه فلان چيز را ميشناسد. زيرا معرفت بر علمي اطلاق ميشود كه وصول به آن به تفكر باشد و خدا از آن منزه است. بلكه علم خدا حضوري و بدون سابقه تفكر و انديشه و غير مسبوق به جهل و عدم است. گفته نشود كه اگر معرفت بايد مسبوق به تفكر و تدبّر در آثار شئ باشد پس اينكه گفته ميشود معرفت الله فطري است و در قرآن مجيد ميفرمايد:
«أَفِي اللهِ شَكٌ فاطِرِ السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ»
«در وجود خدا كه فاطر آسمانها و زمين است شكي نيست». (همزه در آيه براي استفهام انكاري است).
و در آيه ديگر ميفرمايد:
«وَ لَئِنْ سَئَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ لَيَقُولُنَّ اللهُ»
«و اگر از ايشان سؤال كني كه چه كسي آسمانها و زمين را خلق كرده است، هر آينه ميگويند خدا».
و بالجمله در اين آيات و آيات ديگري از قرآن مجيد مثل آيه:
«فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدّينِ حَنيفاً فِطْرَةَ اللهِ الَّتي فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها»
«روي به جانب آئين اسلام آور و پيوسته از دين خدا كه فطرت خلق را بر آن آفريده است پيروي كن».
و از احاديث شريفه استفاده ميشود كه معرفت خدا و رسول و امام فطري است و نياز به تدبّر ندارد.
مقصود از اينكه گفته ميشود، دين فطري است؛ به يكي از دو معني است: يكي اينكه دين بر بشر تحميل نشده بلكه با فطرت او موافق است و حركتي است در مسيري كه انسان بالطبع و به فطرت بايد داشته باشد و وقتي آن را بر او عرضه بدارند از آن سرباز نزده و ابراز تنفر نمينمايد و دين حاجت فطري او را برميآورد.
مثلاً فطرت بشر خواهان عدالت و شايق به خير و احسان است. از اين جهت هر چه پيشنهاد عدالتبخش به او بدهند و او را به خير و احسان، امانت و راستي، وفا و حفظ عهد، و رحم و انصاف دعوت نمايند، آن را طرد نمينمايد. و اگر عوامل و موانعي بين او و فطرتش حجاب نشده باشد از اينگونه پيشنهادها استقبال ميكند.
همچنين چون نياز به خداپرستي در فطرت بشر است و انسان احساس ميكند كه فقير و محتاج است، بايد به يك نقطهاي كه غناي مطلق و بينيازي محض و قدرت نامحدود و علم غير متناهي باشد، خود را متصل و متكي نمايد. او كسي را ميخواهد كه بتواند حوايج او را برآورد و او را در شدايد و سختيها ياري دهد و ياد او آرامبخش روح و روانش باشد.
بشر بالذّات خود را گمراه ميبيند و هستي و تمام حيثيات خود را هر ساعت و هر دقيقه و ثانيه در معرض انواع خطرات ميبيند و ميخواهد به مركزي كه بر تمام كاينات حكمفرما و مسلط و محيط بوده و پناهگاه او از اين خطرات باشد اتكاء و اعتماد كند. و لذا وقتي دين را به مفهوم صحيحش كه برآورنده اين تمايلات فطري است به او عرضه بنمايند، بالفطره آن را قبول ميكند، زيرا همان چيزي است كه او ميخواهد. اين معنا از فطري بودن دين با اينكه ميگوييم معرفت خدا به انديشه در آثار بدون تفكر در ذات حاصل ميشود منافات ندارد.
معناي ديگر فطري بودن دين، اين است كه فطرت بشر آن را تأييد و تصديق مينمايد و از قضايايي است كه اگر چه محتاج به قياس و برهان است اما قياس و برهان آنها از خودشان جدا نيست و با آنها همراه و در آنها مطوي است. چنانكه گفتهاند
«قَضايا قِياساتُها مَعَها»
و در بيان مثال براي آن گفته شده است: اين قضيه كه عدد چهار زوج است فطري است؛ زيرا دليل آن با آن همراه است و آن اين است كه عدد چهار قابل انقسام به دو عدد متساوي است و هر عدد قابل انقسام به دو عدد متساوي، زوج است، پس عدد چهار زوج است.
يا در همين مسأله «معرفت الله» ميگوييم: اين قضيه كه عالم، خدا و آفريننده دارد فطري است زيرا دليل آن با آن همراه است و آن اين است كه عالم حادث و پديده است و هر حادث و پديده، آفريننده و پديدآورنده دارد، پس عالم آفريننده دارد.
يا ميگوييم: عالم ناظم غيبي و غير مرئي دارد، فطري است. زيرا دليل آن از آن جدا نيست و آن مثل اين قياس و برهان است كه عالم نظم و حساب دارد و هر چيزي كه نظم و حساب داشته باشد نظم دهنده دارد. يا هر نظم و حسابي ناظم دارد پس عالم ناظم دارد. يا پس نظم و حساب عالم نيز ناظم دارد.
بنابراين، فطري بودن دين به حسب اصطلاحات اهل معقول و منطق، اين است كه دلايل يك قضيهاي كه مورد تصديق قرار ميگيرد با خود او باشد و اين اصطلاح نيز با معناي لغوي عرفان و معرفت كه به حقيقت اشياء تعلق نميگيرد و به شناخت اموري مربوط است كه با تفكر و انديشه در آثار آنها شناخته ميشوند، منافات ندارد. زيرا قضيه فطري هرگاه با آثاري كه با موضوع آن قضيه فطري ارتباط داشته باشد، همراه باشد و آن آثار دليل آن باشد، شناخت آن قضيه، عرفان و معرفت خواهد بود.
و بالأخره سومين معنا براي فطري بودن دين اين است كه انسان خود به خود و ناخود آگاه و بدون اينكه قصد و نيت قبلي داشته باشد به سوي خدا متوجه ميشود و در فرصتهايي دلش به سوي خدا كشيده شده و به ياد او ميافتد، حتي مكرر شنيده و ديده شده است افرادي كه در الحاد و زندقه بسيار متعصب و در عناد و لجاج با اهل توحيد سخت استوار بودند، در طي جريانها و حوادثي كه در زندگي آنها روي داد، ناخود آگاه به سوي خدا متوجه شدند يا عمليات و كارهايي از آنها سر زد كه منشأ آن جز ايمان به عالم غيب و جهان ديگر، چيز ديگري نيست.
از جمله در هنگام ابتلا و گرفتاريها وقتي كه انسان اميدش از همه جا بريده و قطع شود دلش به سوي او متوجه ميشود چنانكه در قرآن مجيد ميفرمايد:
«قُلْ أَرْأَيْتُمْ اِنْ أَتيكُمْ عَذابُ اللهِ أَوْ أَتَتْكُمُ السّاعَةُ أَغَيْرَ اللهِ تَدْعُونَ اِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ بَلْ اِيّاهُ تَدْعُونَ»
«بگو آيا ميبينيد، اگر عذاب خدا يا روز قيامت، براي شما آمد آيا غير خدا را ميخوانيد اگر شما راستگو باشيد، بلكه او را ميخوانيد».
و در حديثي كه در تفسير منسوب به حضرت امام حسنعسكري عليهالسلام از حضرت صادق عليهالسلام روايت شده، همين معني بيان شده است.
بر حسب اين حديث شخصي از امام صادق عليه السلام در باره خدا سؤال نمود. حضرت در پاسخ او فرمود:
«هَلْ رَكِبْتَ سَفينَةً قَطُّ»
«آيا هرگز سوار كشتي شدهاي؟».
عرض كرد: بله.
فرمود: آيا كشتي تو شكسته شده است در حالي كه كشتي ديگري نباشد كه تو را نجات دهد و شناگري نداني كه تو را بينياز كند؟
عرض كرد: بله.
فرمود: آيا دل تو متوجه شد به اينكه شياي از اشياء هست كه بتواند تو را از اين ورطهاي كه در آن افتادهاي نجات دهد؟
عرض كرد: بله.
فرمود:
«ذلِكَ الشَّيُ هُوَ اللهُ الْقادِرُ عَلَي الاِْنْجاءِ حينَ لا مُنْجي وَ عَلَي الاِغاثَةِ حَيْثُ لا مُغيثَ»
«اين شئ آن خدايي است كه توانا بر نجات دادن است، هنگامي كه نجات دهندهاي نيست، و توانا به فرياد رسيدن است هنگامي كه فرياد رسندهاي نيست.»
و چه نيكو سروده است در اين معني مرحوم آيتالله والد قدّس سرّه در گنج دانش:
شناسايي حق امري غريزي است *** در اين نكته حكم عقل طبيعي است
اگر افتي به دام ابتلايي *** بجز او از كه ميجويي رهايي
باري از جمله فرقهاي معرفت و علم اين است كه فرمودهاند ضد معرفت انكار است چنانكه در قرآن مجيد ميفرمايد:
«يَعْرِفُونَ نِعْمَةَ اللهِ ثُمَّ يُنْكِروُنَها»
«نعمت خدا را شناخته سپس انكار ميكنند».
و ميتوان گفت اين هم اِشعار دارد بر اينكه معرفت از اموري است كه در فطرت انسان است و جهل مطلق به آنچه كه به آن تعلق ميگيرد ندارد. لذا اگر آن را نفي كرد انكار است. و جهل يا اعم از عدم معرفت و عدم علم است يا فقط ضد علم است. بديهي است كه اين دو لفظ به گونههاي ديگر استعمال ميشوند و چنان نيست كه كل مطلب در اين دو لفظ (علم و معرفت) اين باشد كه ما برشمرديم بلكه با مراجعه به كتب لغت و موارد استعمالات و بررسيهاي دقيقتر به نكات بيشتر ميرسيم.
چنانكه از همين بياناتي كه در اينجا نموديم معني و تفسير بعضي از احاديث مثل حديث معروف «اَعْرِفُوا اللهَ بِاللهِ» مكشوف ميگردد.
و همچنين معلوم شد كه عارف ـ اگر چه مقول به تشكيك است ـ به آن پيرزني كه از او پرسيدند خدا را به چه شناختي؟ گفت: به گردش كردن اين چرخ (اشاره نمود به چرخي كه در پيش رو داشت) كه تا او را نگردانم نميگردد، پس چگونه چرخ گردون بدون گرداننده و محرك، در حركت است، نيز اطلاق ميشود. و لذا گفتهاند «عَلَيْكُمْ بِدينِ الْعَجائِز».
بلي در طبع هر دانندهاي هست *** كه با گردنده گردانندهاي هست
از آن چرخك كه ميگرداند آن پير *** قياس چرخ گردون را هميگير
اگر چه از ازل يابي درستش *** نگردد تا نگرداني نخستش
هم بر اين عجوزه، عارف گفته ميشود و هم بر آن فيلسوفي كه همين برهان حركت را با تفصيل و كشف حركاتي كه كل جهان و اعضا و اجزاي آن را به اين شكل در آورده، از حركات اتمي تا كهكشاني و بالاتر و حركت جوهري با قويترين تقرير علمي بيان مينمايد و هيچ چيز و هيچ موجود را در اين عالم از حركت بلكه حركات گوناگون فارغ نميبيند و از تماشاي حركات عالم حيوان، نبات، جماد، كرات و درك آنها سرمست معرفت و سرشار از لذت معنوي و عرفاني ميشود، همه عارفند و همه او را ميطلبند و شوريده و شيفته و واله اويند.
هر كس به زباني صفت حمد تو گويد *** بلبل به غزلخواني و قمري به ترانه
آري هم آن عارفي كه ميگويد:
«ما رَأَيْتُ شَيْئاً إِلاّ وَ رَآيتالله قَبْلَهُ»
«چيزي را نديدم مگر آنكه خدا را قبل از آن ديدم».
و هم آنكه ميگويد:
«ما رَأَيْتُ شَيْئاً إِلاّ وَ رَآيتالله مَعَهُ»
«چيزي را نديدم مگر آنكه خدا را با او ديدم».
و هم آنكه ميگويد:
«ما رَأَيْتُ شَيْئاً إِلاّ وَ رَآيتالله بَعَدَهُ»
«چيزي را نديدم مگر آنكه خدا را بعتد از آن ديدم».
و هم آن عارف موحد و يكتاشناسي كه مصداق اين شعر ميباشد.
هرگز حديث حاضر غايب شنيدهاي *** من در ميان جمع و دلم جاي ديگر است
بلكه خود را هم فراموش ميكند و فرياد ميزند
«ما رَأَيْتُ شَيْئاً سِوي اللهِ»
«چيزي را نديدم بجز خدا».
اما در اصطلاح عرفان و عرفاي حقيقي، عارف صورتان مجازي كه رياضات حقّه و شرعي را ترك كرده و به اوراد و اذكار و ترتيبات مبتدع و غير وارده از مبدأ وحي و خواندن اشعار و غزليات سرگرمكننده و تعاليم افراد منحرف را به جاي تعاليم اهل بيت عصمت و طهارت عليهمالسّلام برنامه خود قرار داده و ترك دنيا را به ترك امربهمعروف و نهيازمنكر و مداخله نداشتن در امور اجتماعي ميدانند و ميخواهند با همه در مسلك صلح كل باشند عارف نميگويند. بلكه عارف كسي است كه در معرفت خدا و معرفت انبياء و اوصيا كه اولياي مسلّم اويند و معرفت شريعت و احكام او و سلوك راه آنها بيش از حدّ متعارف به مقاماتي رسيده و به درجاتي نايل شده باشد.
پينوشتها:
1. وجوهى را كه در تفسير اين حديث فرمودهاند، مىتوانيد در كتاب «مصباح الفلاح» يا «نفايس العرفان» كه هر دو از تأليفات مرحوم آية الله پدر نگارنده اين رساله است مطالعه فرمائيد.
منبع: معرفت حجت خدا، تأليف حضرت آيت الله العظمي صافي گلپايگاني / شفقنا
کد خبر: 139212630997
1392/12/6
آخرین مطالب 1392/11/28:
پيام حضرت آيت اللّه صافي گلپايگاني به همايش «قرآن كريم و ميراث رضوي»/سبزوار- ربيع الثاني 1435
1392/11/19:
گزارش از دیدار رحمانی فضلی با مراجع تقلید در قم
1392/11/17:
در گذشت حضرت آیتالله سيد محمدباقر موحد ابطحي / پیام تسلیت مراجع
|