بازدید این صفحه: 4529 تاریخ انتشار: 1393/11/12 ساعت: 08:06:02
حضرت آیت الله جوادی آملی:
۲۰ سال از عمر گرانمایه امام خمینی(ره) را هیچ کس نداشت
ولي در زندگي90 ساله امام امّت (قدّس سرّه)، دو دهه را بايد از يکديگر جدا کرد که ديگران اين دو دهه را نداشتند و اين دو دهه مخصوص ايشان است.
موضوع: دیدگاه
به گزارش مرجع ما (پایگاه اطلاع رسانی مراجع شیعه)؛
حضرت آیت الله جوادی آملی در نوشتاری دوران عمر شخصیت کم نظیر امام خمینی (ره) را تحلیل و بررسی کردهاند.
*امام خمینی (ره) وارث انبیاء
امام راحل در سلسلۀ عارفان محقّق جاي داشته و در عين حال با همۀ آنها فاصله داشتند؛ آنان در سير به سوي خدا و تقرّب به او و بريدن از خلق «سير من الخلق إلي الحق» متوقّف گشته بودند و او براي اصلاح زندگي انسان و حاکميّت قانون خدا به «سير بالحق في الخلق» رسيده بود.
گفته بودند: «مرد باطني (عارف) پس از آرامش و اطميناني که در مسير معنوي پيدا مي کند، نمي خواهد به زندگي اين جهاني باز گردد و در هنگامي که بنا به ضرورت باز مي گردد، بازگشت او براي تمام بشريّت، سود چنداني ندارد»، ولي او از «وارثان انبياء» بود که همچون انبياء «بازگشتشان جنبۀ خلاّقيّت و ثمربخشي دارد، باز مي گردند و در جريان زمان وارد مي شوند تا جريان تاريخ را به دست گرفته و جهان تازه اي از کمال هاي مطلوب را خلق کنند».
*مشیِ الهی امام راحل در مدیریت جامعه
برخي براساس سخن عبدالمطلّب (آن مرد الهي بزرگ) مشي کردند؛ ولي امام راحل (قدّس سرّه) گذشته از اينکه به آن حـرف و فکر احترام مي گذارد، سخني از نوهٴ عبدالمطلّب، يعني وجود مبارک رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) آموخت و آن را اسوۀ خـود قـرار داد.
توضيح آنکه: وقتي ابرهه براي ويران کردن کعبه وارد مکّه شد، عدّه اي گريختند؛ عبد المطلّب به عنوان يک شخص نامدار، مصاحبه اي با اين گروه تخريب گر داشت. وقتي آنها به او گفتند: تو به عنوان بزرگ قبيله، چه خواهش و پيشنهادي داري. عبد المطلّب گفت: شترهاي مرا به من برگردانيد. آنها گفتند: ما فکر مي کرديم تو با ما دربارۀ «تخريب کعبه» سخن خواهي گفت؛ ولي ديديم که فقط دربارۀ «شتر»هايت حرف زدي! در اين حال عبدالمطلّب گفت: «أنا رَبُ الإبل فإنّ للبيت ربّاً» من صاحب شترم و دربارۀ شتران خود با شما سخن گفتم، خانۀ کعبه نيز خود صاحبي دارد.
اين سخن عبد المطلّب در آن روزگار حق بود، ولي پس از ظهور حضرت رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، آيا بايد همچون عبدالمطلّب فکر کرد، يا اينکه بايد مانند عليّ بن ابيطالب (عليه آلاف التحية والثناء) انديشيد؟.
پس از آنکه قرآن کريم نازل شد و خداوند سبحان متولّيان کعبه را مشخص کرد؛ آيا باز انسان مي تواند بگويد: من صاحب شترم، خانه نيز براي خود صاحبي دارد و ارتباطي به من ندارد؟؛ مگر صاحب خانه کليد توليت، صيانت و نگهباني کعبه را به مسلمانان پرهيزکار نداده است: ﴿إنْ أوليائُه إلاّ المتّقون﴾ (1) سرپرست آن، فقط پرهيزگارانند.
با آمدن اين آيۀ کريمه، يک متفکّر ديني مجاز نيست، بگويد: من صاحب شترم و بايد دربارۀ مال خود تلاش کنم و صاحب خانه، خانه را حفظ مي کند؛ بلکه موظّف است، بگويد: «صاحب خانه، ما را مسئول نگهداري کعبه کرده است».
*متولّی دین
اين دو بينش نه تنها قبلاً مطرح بود، بلکه امروز نيز وجود دارد. اگر يک حادثه اي براي اسلام رخ مي داد، ديگران مي گفتند: «دين صاحب دارد» و همان حرف عبدالمطلّب را تکرار مي کردند؛ ولي امام راحل (قدّس سرّه) مي گفتند: صاحب دين، کليدداري دين را به دست «عالمان» راستين داده و ما موظّف هستيم، بگوييم خدا صيانت و نگهداري دين را از ما طلب مي کند. شاخصۀ امام امّت اين بود که اين مسأله را به درستي دريافت کرد و نه تنها «فهميد»، بلکه آن را «يافت» و پس از طيّ سفرهاي چهارگانه با نظر و بصر، «متولّي دين» شد.
*پيمودن شهودي اسفار اربعه
اگر کسي اين راه را نرفته باشد، فقط دربارۀ دين شناسي اظهار نظر کرده و مي گويد: دين صاحبي دارد و «وليّ عصر» بايد بيايد و دين را حفظ کند؛ ولي کسي که سفرهاي چهارگانه را با جان، دل و سر، پشت سر گذاشت، مي فهمد، مي بيند و مي يابد که متولّي دين و حافظ و نگهبان آن در عصر غيبت، وارثان انبياء و اولياء؛ يعني علماء راستين هستند.
حضرت امام (قدّس سرّه) اين راه را طي کرد و خود را متولّي دين يافت و اين نتيجۀ پيمودن شهودي اسفار اربعه است.
همچنين ايشان اين مسأله را به خوبي فهميد و به درستي بررسي کرد، آن را باور کرده و به آن ايمان آورد که زمامداري و رهبري مردم يک سکّه اي است که دو رو دارد: يک چهرۀ آن «خلافۀ الله» و چهرۀ ديگر آن، عفطۀ عنز (عطسۀ بز مادّه) و عِراق خنزير بيد مجذوم (استخوان خوک در دست بيمار جذامي) مي باشد.
زمامداري مردم بيش از دو چهره ندارد. اگر چهرۀ الهي بود، انسان خليفة الله خواهد شد: «و إنّه لَيعلمُ أنّ محلّي منها محلَّ القُطبِ مِن الرّحي…». فلانی جامه خلافت را پوشيد و مىدانست خلافت جز مرا نشايد، كه آسيا سنگ تنها گرد استوانه به گردش درآيد. (2) و اگر مقام نفس بود، عفطۀ عنز و عراق خنزير بيد مجذوم خواهد شد.
امام امّت (قدّس سرّه) اين معنا را به خوبي فهميد و به درستي باور کرد؛ لذا شما در تمام اين حالات (از صدر نهضت تا ذيل رحلت) کمترين اثر را در او نديديد که (معاذ الله) خود را باخته و بخواهد از اين مقام والا سوء استفاده کند؛ در سخنان و حرکات ايشان چنين چيزي اصلاً مشاهده نشد.
*امام راحل، رهبر مسلمين جهان و متولّي اسلام
امام راحل (قدّس سرّه) شاگرد برومند ائمۀ اطهار (عليهمالسلام) بود و البتّه حساب آنها با احدي هماهنگ نيست؛ چنانکه در بيانات نوراني حضرت اميرالمؤمنين (عليهالسلام) در «نهج البلاغه» آمده است: «لا يُقاسُ بهم أحدٌ من النّاس» احدي از مردم با امام معصوم قياس نمي شود. وليّ عصر (عليهالسلام) و امام معصوم کساني هستند که: «بِيُمنِهم رُزِقَ الوَري».
پس احدي را با آن ذوات مقدّسه (عليهمالسلام) نمي توان سنجيد؛ خواه آنها روي خاک بخوابند، نظير ائمۀ بقيع (عليهمالسلام)، خواه زير گنبد طلا، نظير حضرت امام رضا (عليهالسلام)؛ براي آنها اين جهت فرقي نمي کند؛ زيرا آسمان و زمين به آنها بسته است: «و بوجودهم ثبتت الأرضُ و السّماءُ»، و هيچ کس به خود اجازه نمي دهد که احدي را با امامان معصوم (عليهمالسلام) هم سنگ و هم تراز بداند.
او تنها، رهبر ايران نبود، او رهبر مسلمين جهان و متولّي اسلام بود. اين فکر بلند با افکاري که ديگران داشتند، فاصلۀ فراوان داشت و همان طور که هيچ کسي را با امام معصوم (عليهالسلام) نمي توان قياس کرد، هيچ کسي از علماء عادي را هم با امام امّت نمي توان قياس کرد، زيرا او حساب ديگري دارد.
*یکی بودن راه
مرحوم صاحب جواهر (قدّس سرّه) سخن بلندي دارد که مي فرمايد: «در نظام هستي، ذات اقدس اله «ربّ» است و امامان معصوم (عليهمالسلام) «وزرا» ي دستگاه الهي هستند و ديگر افراد به منزلۀ رعايا هستند» و وقتي رعايا را با هم مي سنجيم، مي بينيم بعضي از آنها به جايي رسيده اند که هيچ يک از رعايا با آنها قابل قياس نيست و اين خصيصه در امام راحل (قدّس سرّه) و جود داشت.
اکنون بنگريد که امام معصوم (عليهالسلام) چه کرد و امام امّت (قدّس سرّه) چه مي کند و آيا شما راه امامان معصوم (عليهمالسلام) را در غير امام خميني (قدّس سرّه) نشان داريد؟ که اگر چنين است ما را هم باخبر کنيد!.
*جزم نظري و عزم عملي
عرفان امام تنها «نظري» نيست. او تنها شارح کتب «ابن عربي» نيست؛ او تنها تعليقه بر «فصوص» و «مصباح» ننگاشت؛ حال بنگريد که چه کرد و چه گفت؟.
در بسياري از ادعيه آمده است، ذات اقدس اله محجوب نيست و انسان خود را با «گناه» محجوب مي کند: «و أنک لا تحتجب عن خلقک إلاّ أن تحجُبهم الأعمال دونک».اين سخن چون در دعاي ابوحمزۀ ثمالي است، رنگ عرفان دارد؛ ولي همين سخن در بيانات امام هفتم (عليهالسلام) هست. آنجا که عرفان را با سياست هماهنگ کرده و طريقت و حقيقت را با سياست همسو نموده است: «و قد علمتُ أن أفضل زاد الرّاحلِ إليک عزم إرادة يختارک». خدايا! در سير به سوي تو ره توشه لازم است و من به طور يقين مي دانم ره توشۀ مسافر الي الله فقط «اعتماد به تو» است.
اين سفر، سفري نيست که انسان با خواندن کتاب و يا با انديشه و استاد ديدن بتواند طي کند، بلکه ره توشۀ آن فقط «جزم نظري» و «عزم عملي» است، آنگاه مي گويد: «و قد ناجاک بعزم الإرادة و خضوع الاستکانة قلبي». خدايا! من هم با تمام هستي ام تو را مي خواهم، قلبم با عزمي فولادين و وهن ناپذير با تو مناجات کرد.
*هماهنگی سياست با معرفت
حضرت امام کاظم (عليهالسلام) اين جملات را به عنوان يک «عرفان» آميخته با «سياست» ذکر کرد، چون زماني آن را فرمود که عازم زندان بغداد بود.
يک وقت عارفي در شب قدر قرآن بر سر نهاده و مي گويد: خدايا! من تو را مي طلبم، يک وقت زاهدي در سايۀ مسجدي مناجات مي کند و مي گويد: خدايا! من تو را مي طلبم؛ اين طريقت، منهاي سياست است. امّا يک وقت حضرت موسي بن جعفر (عليهماالسلام) در حالي که عازم زندان بغداد است، مي گويد: خدايا! من مي دانم زاد راه جز «عشق» تو چيز ديگري نيست؛ اين «عرفان» با «سياست» است. اين سخن را امام معصوم (عليهالسلام) فرمود و در بين شاگردان امامان معصوم (عليهمالسلام)، غير از حضرت امام خميني (قدّس سرّه) چه شاگردي را نشان داريد که اين «سياست» را با «معرفت» هماهنگ کرده باشد؛ با اين جملات تبعيد شود؛ با اين نيايش ها به زندان برود و با اين راز و نيازها اهانت ببيند؟. اين همان راه امام هفتم (عليهالسلام) است که فرزند برومندش امام خميني (قدّس سرّه) پيموده است.
اگر مي بينيد انسان ها در سوگ او اشک ها ريخته و ناله ها مي کنند و عدّه اي بيهوش مي شوند، براي آن است که او بُعد فلسفي خود را با عرفان تقويت کرد و عرفان را با سياست هماهنگ نمود؛ همان راهي را رفت که جدّش رفت؛ همان ره آوردي را آورد که جدّش موسي بن جعفر (عليهم االسلام) آورد. اکنون اگر شما دوّمين را نشان داريد، ارائه دهيد تا دربارۀ دوّمي نيز اين گونه سخنان را داشته باشيم.
*شناخت امام راحل با دو دهۀ «غيب و عرفان» و «شهادت»
امام راحل (قدّس سرّه) يک سير تاريخي دارد که مورّخان مي توانند دربارۀ او و شناسنامۀ او بررسي کرده و سخن بگويند: «او 19 سال در خمين زندگي کرد و پس از آن کم کم وارد مسائل علمي شد؛ ادبيات، فقه و اصول را مانند ديگران فرا گرفت تا به حدود سنّ 27 سالگي رسيد و….»، که ديگران نيز اين مراحل را داشته اند، ولي در زندگي90 سالۀ امام امّت (قدّس سرّه)، دو دهه را بايد از يکديگر جدا کرد که ديگران اين دو دهه را نداشتند و اين دو دهه مخصوص ايشان است: دهۀ اوّل، دهۀ اُنس او به جهان «غيب» و «عرفان» و دهه دوّم، دهۀ اُنس او به عالم «شهادت» و «رهبري» است.
*دهۀ غيب و قلمرو غيبي شخصيت امام راحل
دههٴ اوّل از اواخر سنّ 27 سالگي تا اوائل 38 سالگي است که از سال (1347 هـق) شروع و تا سال1358(هـ ـ ق) ادامه مي يابد؛ يعني سال هايي که حضرت امام (قدّس سرّه) کتاب هاي عميق عرفاني را نوشت؛ در 27 سالگي کتاب شريف «مصباح الهداية إلي الخلافة و الولاية» را نوشت، سپس تعليقات بر فصوص، تعليقات بر مصباح الأُنس و آنگاه «سرّ الصّلاة» را به رشتهٴ تحرير در آورد.
اين ها کتابهايي نيست که هر کس ده يا بيست سال در حوزهٴ علميّه بود و درس خواند، بتواند بفهمد. اينها نظير رسائل، مکاسب، جواهر يا منظومه نيست. اين دهۀ 27 تا 37 سالگي دهۀ غيب و قلمرو غيبي شخصيت امام راحل (قدّس سرّه) است.
*دوران مظلومیت و دوران اقتدار
امّا دهۀ دوم که دهۀ شهادت و نشأۀ شهادت اوست از پايان سال (1357هـ ش) تا آغاز سال (1368هـ ش) است که در اين دهه عالم را زير و رو کرد. دوران زندان و تبعيد نشانۀ «مظلوميّت» بود، نه اقتدار؛ و خيلي از افراد به زندان رفتند، ولي آيا توانستند پس از آزاد شدن، کشور را رهبري و جنگ را هدايت کرده، انقلاب را به سامان رسانند؟. بسياري مظلوم بودند، ولي آيا اين قدرت را داشتند که اگر بر سرير اقتدار بنشينند، چون حضرت علي (عليهالسلام) حکومت کنند؟.
اين مطلب براي ديگران ثابت نشد. ممکن بود که «مدرّس» بتواند، ولي ثابت نشد؛ ممکن بود که ديگران بتوانند، ولي عملي نشد. آنکه همۀ يافته ها و اسفار اربعه را از علم به عين آورد و از گوش به آغوش رساند، امام امّت (قدّس سرّه) بود.
اين دو دهۀ شاخص و بارز، تميزدهندۀ زندگي حضرت امام خميني (قدّس سرّه) از ديگران است، بقيّۀ آنچه که ايشان در قم بود، يعني چهل سال وسط، هر چند با رياضت و تهذيب نفس هماهنگ بود، تدريس مي کرد، ولي ديگران نيز چنين دوراني را پشت سر گذاشتند و تفاوتي که با ديگران بود، در اين جهات قابل تبيين بود.
اگر تعمّق در «اصول» يا تحقيق در «فقه» داشت، هر چند با ديگران فاصله داشت، ولي نه آن قدر که عالم آرا و عالم گير باشد.
*ولایت همه جانبۀ امام راحل
بنابراين امام راحل (قدّس سرّه) را بايد با اين دو دهه شناخت: دهۀ اوّل، دهۀ «غيب» و دهۀ ديگر دهۀ «شهادت» اوست. طوبي براي کسي که بين غيب و شهادت از يک سو، بين عرفان و سياست از سوي ديگر و بين فلسفه و سياست از سوي سوّم جمع کرد.
او نه تنها قائل به «ولايت فقيه» بود، بلکه چون حکيم بود، قائل به «ولايت حکيم» بود و چون عارف بود، قائل به «ولايت عارف» بود؛ او «ولايتي» را آورد که در آن فقاهت، آميخته با حکمت و حکمت، عجين شده با عرفان بود. «طوبي له و حُسنُ مآب، سلام الله عليه يوم وُلد و يوم مات و يوم يبعث حيّاً».
(1)-انفال 34
(2)-نهج البلاغه ص 48
منبع: کتاب بنیان مرصوص امام خمینی(ره) در بیان و بنان حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی
کد خبر: 13931112302740
1393/11/12
|