بازدید این صفحه: 3906 تاریخ انتشار: 1393/8/14 ساعت: 00:32:37
نفی خودکامگی در واقعه کربلا / دلشاد تهرانی + خطبه حضرت زینب
مادامی که مناسبات اجتماعی و روابط سیاسی بر خودکامگی و خودکامگی پذیری قرار داشته باشد، ستمگری و ستم پذیری وجه بارز جامعه، سیاست و حکومت است و تا خودکامگی و خودکامگی پذیری رفع نشود، مناسبات و روابط انسانی در عرصه اجتماع و سیاست و حکومت رخ نمی نماید.
موضوع: دیدگاه
به گزارش مرجع ما (پایگاه اطلاع رسانی مراجع شیعه)؛
اصل نفی خودکامگی و خودکامگی پذیری
حکومت های خودکامه بر مبنای غلبه و چیرگی شکل می گیرد و با تسلط و سلطه گیری ادامه حیات می یابد. نمونه بارز چنین حکومتی، حکومت اموی بود و قیام حسین(ع) قیامی بود بر ضد خودکامگی و خودکامگی پذیری. روند قیام حسین(ع) از زمانی که ولید بن عُتبَه بن ابی سفیان، والی مدینه به فرمان یزید از استقبال آن حضرت بیعت خواست تا زمانی که حسین(ع) در روز عاشورا یکه و تنها ماند و به استقبال شهادت شتافت، روندی بود بر ضد انواع خودکامگی و خودکامگی پذیری. حسین(ع) در همان آغاز نهضت خویش با نفی بیعت با یزید به همگان آموخت که نباید تن به خودکامگی سپرد و سر در برابر استبداد فرود آورد. از این رو فرمود: «مثلي لايبايع مثله؛ همچون منی با چون او بیعت نمی کند»
و آخرین سخنان حسین(ع) در روز عاشورا نیز بیانگر مبارزه سخت او با خوکامگی و خودکامگی پذیری بود: «أَلَا وَإنَّ الدَّعِيَّ ابْنَ الدَّعِيِّ قَدْ رَكَزَ بَيْنَ اثْنَتَيْنِ: بَيْنَ السِّلَّه وَالذِّلَّه؛ وَهَيْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّه؛ آگاه باشید که این فرومایه (ابن زیاد)، فرزند فرومایه، مرا میان دو راهی شمشیر و خواری قرار داده است و هیهات که ما تن به خواری دهیم»
امویان حکومت را به مفهوم تجبّر و تسلط، و خودکامگی و سلطه گری، و چپاول و غارتگری می فهمیدند و هیچ حرکتی برای انسان ها و هیچ حقی برای مردمان قائل نبودند و آن مفهوم زیبایی حکومت نبوی را که امانتداری و مهرورزی و پاسداری و خدمتگزاری بود، به طور کامل زیر پا گذاشتن و محو نموده بودند و حسین(ع) با قامتی به بلندای تاریخ در برابر این خوکامگی ایستاد و برای همیشه تکلیف را روشن کرد که در اسلام هیچ جایی برای خودکامگی و خودکامگی پذیری نیست.
حسین(ع) در دامان اندیشه سیاسی و سیره حکومتی نبوی و علوی پرورش یافته بود که هیچ نقشی از خوکامگی و خودکامگی پذیری را تحمل نمی نمود و هرگونه صورتی از این مناسبات و روابط را زیر پا نهاده بود. فرمان های حکومتی امیرالمؤمنان علی(ع) در نحوه رفتار با مردم و سیره اداره امور معیارهایی روشن برای دریافت این راه و رسم است. آن حضرت در عهدنامه مالک اشتر به وی می نویسد: «مبادا بگویی: من اکنون بر آنان مسلّطم، از من فرمان دادن است و از آنان اطاعت کردند. چه این کار دل را تباه کند و دین را بی آبرو سازد و دگرگونی اوضاع را نزدیک نماید»
همچنین آن حضرت به مالک اشتر چنین می آموزد: «و اگر قدرتی که از برخورداری، نخوتی در تو پدید آورد و خود را بزرگ شمردی، بزرگی حکومت پروردگار را که برتر از توست بنگر، که چیست، و قدرتی را که بر تو دارد و تو را بر خود، آنقدر نیست، که چنین نگریستن، سرکشی تو را می خواباند و تندی تو را فرو می نشاند و عقل از دست رفته ات را به تو باز می گرداند. بپرهیز از اینکه خود را در عظمت با خدا برابر داری، یا در کبریا و جبروت، خود را همانند او دانی که خدا هر سرکشی را خوار می نماید و هر خودکامه ای را پست و بی مقدار می سازد»
امیرالمؤمنین علی(ع) برای زدودن روابط و مناسبات خودکامه می آموزد که هیچ حاکم و زمامداری حق هیچ گونه خودکامگی ندارد و مردم نباید به هیچ وجه به روابط و مناسبات خودکامه تن دهند. چنین است که آن حضرت در خطبه ای خطاب به مردم می فرماید: «با من آن سان که با جباران سخن می گویند، سخن مگویید، و آن گونه که با مستبدان محافظه کاری می کنند با من محافظ کاری منمایید و در رفتار با من تصنع و ظاهرآرایی مکنید، و شنیدن حق را بر من سنگین مپندارید، و نخواهم که مرا بزرگ انگارید، چه آن کس که شنیدن حق بر او گران افتاد و نمودن عدالت بر وی دشوار بود، کار به حق و عدالت کردن بر او دشوار است. پس، از گفتن حق، یا رای زدن در عدالت باز مایستید، که من خود را برتر از آن نمی بینم که خطا نکنم، و آن در کار خویش از خطا ایمنم، مگر آنکه خدا مرا در کار نفس کفایت کند که از من بر آن تواناتر است، جز این نیست که ما و شما بندگان و مملوک پروردگاریم و ز او پروردگاری نیست. او مالک ماست و ما را بر نفس خود اختیاری نیست، ما را از آنچه در آن بودیم بیرون کرد و بدان آنچه صلاح ما در آن بود در آورد؛ به جای گمراهی رستگاری مان نصیب نمود، و به جای کوری بینایی مان عطا فرمود.
سیره حماسه حسینی و ادامه این حماسه به دست امام سجاد(ع) و حضرت زینب(س) نشان دهنده تلاش آنان برای تحقق اصل نفی خودکامگی و خودکامگی پذیری در جامعه انسانی است. از نمونه های حماسی این حرکت برخورد حضرت زینب(س) با عبیدالله بن زیاد و یزیدبن معاویه است. آنچه در این برخوردها روی داد بزرگترین درس در نفی خودکامگی و خودکامگی پذیری را در بر دارد.
وقتی کاروان اسیران کربلا را به کوفه وارد کردند و به کاخ ابن زیاد بردند تا آن خودکامه ستمگر جشن پیروزی خود را به رخ آن شکست خوردگان و اسیر شدگان بکشد، زینب(س) با رفتار و سخن خود ابهّت دروغین دستگاه ابن زیاد و شخص او را در هم شکست. زینب(س) با جلال و ابهّت تمام، در حالی که پست ترین لباس هایش را بر تن داشت بدون اینکه اعتنایی به آن جبّار ستمگر بنماید، وارد مجلس گردید و نشست. چون زینب(س) با آن حالت بدون اجازه گرفتن از ابن زیاد در جای خود جلوس نمود، ابن زیاد با بهت و حیرت پرسید: «تو کیستی که این چنین می نشینی؟» زینب(س) بی اعتنا به او جواب نداد. ابن زیاد سه بار پرسش خود را تکرار کرد، اما زینب(س) برای شکستن و کوچک شمردن آن مظهر خودکامگی، به او پاسخی نداد؛ تا اینکه یکی از کنیزان زینب(س) گفت: «این زینب دختر فاطمه(س) است» ابن زیاد که از رفتار زینب(س) سخت به خشم آمده بود، گفت: «خدا را شکر که شما را رسوا کرد و کشت و نشان داد که آنچه می گفتید دروغی بیش نبود» زینب(س) در حالی که از رفتارش نفی خودکامگی و خودکامگی پذیری می بارید، چنین جواب داد: «سپاس سزوار خدایی است که ما را به محمد(ص) گرامی داشت و از آلودگی و پلیدی مبرا ساخت، و جز بدکاره رسوا نمی شود و جز فاسق دروغ نمی گوید، و آن ما نیستیم، دیگرانند»
برای انسان خودکامه و ستمکاری که جز زور پشتوانه ای ندارد، هیچ چیز خرد کننده تر و دردناک تر از آن نیست که با ناچیز شمردن قدرت وی، او را به هیچ گیرد. لذا این سخن زینب(س) چون آواری سنگین بر سر ابن زیاد فرود آمد، و او که می خواست زینب(س) را بکشد، خود کشته شد، و گردنی را که می خواست در برابر خود خم نماید، بر افراشته تر شد، پس برای بار دوم خواست تا زینب(س) را با شکستی که مقابل لمس باشد رو به رو سازد، پس بدو گفت: «دیدی خدا با بردارت چه کرد؟» زینب(س) با همان اقتدار و با عبارتی سرشار از خودکامگی ناپذیری و در هم کوبنده خودکامگی گفت: «مَا رَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلا ًهَؤُلَاءِ قَوْمٌ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ فَبَرَزُوا إِلَى مَضَاجِعِهِمْ وَ سَيَجْمَعُ اللَّهُ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُمْ فَتُحَاجُّ وَ تُخَاصَمُ فَانْظُرْ لِمَنِ الْفَلْج یَومَئذٍ؛ از خدا جز خوبی و زیبایی ندیدیم! اینان افرادی بودند که خداوند سرنوشتشان را شهادت تعیین کرده بود، پس آنان جایگاه شهادت خویش را برگزیدند و به زودی خداوند تو و آنان را در یک محکمه گرد خواهد آورد. پس بنگر که در آن محکمه پیروزی از آنِ که خواهد بود»
ابن زیاد در برابر شکوه و عظمت زینب(س) چندان خرد گردید که به دشنام گویی افتاد و گفت: «با کشته شدن برادر سرکش نافرمان تو خدا دل مرا شفا داد» زینب(س) از همان موضع گفت: «به جان خودم سوگند مهتر مرا کشتی، خاندانم را نابود کردی، شاخه های مرا بریدی، و ریشه ام را در آوردی. اگر این کار تو را شفا می دهد پس خشنود باش. در همین مجلس برخورد ابن زیاد با امام سجاد(ع) و رویارویی آن حضرت با آن جبّار سفاک نمونه ای رجسته و حماسی از نفی خودکامگی و خودکامگی پذیری است. وقتی امام سجاد(ع) در برابر ابن زیاد ایستاد و از حقیقت دفاع نمود، ابن زیاد آن حضرت را تهدید کرد که هنوز جرأت پاسجگویی مرا داری؟ آنگاه گفت: «او را ببرید و گردنش را بزنید!» امام سجاد(ع) در آن اوضاع و احوال سخت پس از آن همه مصیبت در نهایت صلابت و عزّت خطاب به ابن زیاد فرمود: «ای پسر زیاد! آیا مرا از مرگ می ترسانی و بدان تهدید می کنی؟! مگر ندانسته ای که کشته شدن عادت ما و شهادت مایه سربلندی ماست»
پس از این برخوردها بود که ابن زیاد بدون آنکه به نتیجه مطلوب خود برسد فرمان داد تا اسیران را به خانه ای در کنار مسجد اعظم منتقل کردند. رفتار و برخورد زینب(س) و امام سجاد(ع) درباره شام و رویارویی شان با طاغوت زمان سرشار از حماسه نفی خودکامگی و خودکامگی پذیری است. وقتی اسیران را وارد کاخ یزید، مظهر تام و تمام خودکامگی کردند، یزید از روی نخوت و قساوت، و از سرِ تفاخر جاهلی و خودکامگی اشعار ابن زِبَعری شاعر قریش در عصر جاهلی را که در جنگ احد بر ضدّ مسلمانان و در شادی پیروزی قریش و تفاخر قبیلگی سروده بود. خواند: «ای کاش پدرانم که در جنگ بدر کشته شدند اینک ناله خزرجیان را از برخورد نیزه ها می دیدند، کاش بودند و شاد می گشتند و از سر شادی می گفتند: دست مریزاد ای یزید؛ ما آنقدر سرور و آنان کشتیم که با جنگ بدر برابر گردید»
آنگاه یزید در ادامه چنین سرود: «هاشم(پیامبر) با سلطنت بازی کرد، وگرنه خبری نیامد و وحیی نرسید. من از خندف نیستم اگر از خاندان پیامبر انتقام آنچه را کردند نگیرم.»
در این بیت ها هیچ سخنی از پیغمبر و دین و قرآن در میان نیست. آنچه می بینیم تجدید خاطره خون های جاهلی است. خون را به خون شستیم.
اگر مجلس به همین جا خاتمه می یافت یزید برنده بود و یا آنچه به فرمان او انجام یافت چندان زشت نمی نمود. اما زینب نگذاشت کار به این صورت پایان یابد. آنچه را یزید شادی می پنداشت، در کام او از زهر تلخ تر کرد. به مجلسیان نشان داد اینان که پیش رویشان سر پا ایستاده اند، دختران کسی هستند که یزید به نام او بر مردم شام سلطنت می کند. به آنها فهماند که اسلام پیش از آنکه حکومت باشد دین است. از حاکم تا پست ترین فرد برابر خدا مسوول کاری است که می کند و [مسوول] سخنی است که می گوید. به آنها نشان داد که اسلام بر پایه تقوی استوار است نه قدرت.
خطبه حضرت زینب(س)
سپاس خدای را که پروردگار جهانیان است و درود بر محمد(ص) و همه خاندانش. خداوند راست فرمود که: «فرجام کسانی که بدی کردند[بسی] بدتر بود، زیرا آیات خدا را تکذیب کردند و آنها را به ریشخند می گرفتند» ای یزید! آیا چنین می پنداری که چون اطراف زمین و آسمان را بر ما تنگ گرفتی و ما را مانند اسیران از این شهر به آن شهر بردند، ما در پیشگاه خداوند خوار شدیم و تو گرانمایه گشتی؟! گمان می کنی با این کار قدرت تو بلند شده است که این چنین به خود می بالی و بر این و آن تکبر می کنی؟ وقتی می بینی پایه های دنیا به سودت استوار و اسباب قدرتت آماده و وسیله خودکامگی ات منظم است و زمامداری و حکومتی را که از آن ما بوده است بی مزاحم به چنگ آورده ای، از شادی در پوست نمی گنجی. آرام بگیر! نمی دانی این فرصتی که به تو داده اند برای این است که نهاد خود را چنانکه هست آشکار کنی. مگر سخن خدا را فراموش کرده ای: «و البته نباید کسانی که کافر شده اند تصور کنند اینکه به ایشان مهلت می دهیم برای آنها نیکوست؛ ما فقط به ایشان مهلت می دهیم تا بر گناه خود بیفزایند و آنگاه عذابی خفّت بار خواهند داشت»
پسر آزاد شده، این عدالت است که زنان و دختران و کنیزکان تو پس پرده به عزّت بنشینند و تو دختران پیامبر را اسیر کنی، پرده حرمت آنان را بدری، صدای آنان را در گلو خفه کنی، و مردان بیگانه آنان را بر پشت شتر از این شهر به آن شهر بگردانند و در چشم انداز هر کس و ناکس قرار گیرند؟! نه کسی آنان را پناه دهد، نه کسی مواظب حالشان باشد، نه سرپرستی همراهی شان کند، و مردم از این سو و آن سو برای نظاره آنان فراهم شوند؟! اما از کسی که جگر پاکان را به دندان خایید و گوشتش از خون شهیدان رویید، جز این چه انتظار می توان داشت؟ و از کسی که سینه اش از بغض و کینه ما آکنده است، جز این چه توقعی می توان داشت؟ پس از این همه جنایت، بدون آنکه احساس کنی گناهی کرده ای و منکری زشت مرتکب شده ای، می گویی: کاش پدرانم اینجا بودند و شاد می گشتند و از سر شادی می گفتند: «دست مریزاد ای یزید» و هنگام گفتن این جمله با چوب به دندان ابی عبدالله – پسر پیامبر و سرور جوانان اهل بشت – می زنی؟! چرا نکنی؟ که تو با ریختن خون فرزندان پیامبر و خاندانش عبدالمطلب که ستگارگان زمین بودند، عقده دل مجروح خود گشودی و نهادل غم خود ریشه کن کردی! تو پدرانت را بانگ می زنی و گمان می کنی که بانگ تو به گوششان می رسد! پس بدان که به زودی به جایی که آنان در آنجایند خواهی رفت و در پیشگاه خدا حاضر خواهی شد، و آن وقت است که آرزو می کنی ای کاش دست بریده و کور بودی و این روز را نمی دیدی و آنچه گفتی نمی گفتی، و آنچه کردی نمی کردی! خدایا خودت حقّ ما را بستان، و از آنکه به ما ستم کرد انتقام بگیر، و خشم خود را بر آن که خون های ما را ریخت و یاران ما را کشت فرود آر. یزید، به خدا پوست خودت را دریدی و گوشت خودت را کندی. بی گمان با همین باری که از ریختن خون فرزندان رسول خدا(ص) و دریدن حرمت او نسبت به خاندان و پاره های تن او بر دوش داری، بر رسول خدا(ص) وارد خواهی شد؛ روزی که رسول خدا(ص) و خاندان و پاره های تن او در سایه رحمت خدا آرمیده باشند. همان روزی که خداوند پراکندگی آنان را به اجتماع مبدّل می سازد، و همه را گرد می آورد و حق آنان را می گیرد؛ «و هرگز کسانی را که در راه خدا کشته شده اند، مرده مپندار، بلکه زنده اند که نزد پروردگارشان روزی داده می شوند» و همین تو را بس که در آن روز دادخواه محمد(ص) است و پشتیبان جبرئیل و دادگر خدا. اما پدرت معاویه که کار را بر تو آراست و تو را این چنین بنا حق بر گردن مسلمانان مسلّط ساخت، خواهد دانست که کدامیک از شما بدبخت تر و بی پناه تر خواهند بود و اگر چه پیشامدهای روزگار مرا به سخن گفتن با تو کشانده است، ولی تو در دیده من ارزش آن را نداری که سرزنشت کنم یا تحقیرت نمایم، هر چند سرزنشت فراوان و ملامتت بسیار است؛ اما چه کنم اشک در دیدگان حقله زده است و آه در سینه زبانه می کشد. شگفتا، و بسی مایه شگفتی است که نجیبان حزب خدا در نبرد با حزب شیطان که آزاد شدگان فتح مکه اند کشته شوند. آری، دست این دژخیمان به خون ما رنگین و دهانشان از پاره گوشت های ما آکنده است، و این پیکر های پاک پاکیزه ماست که پی در پی طعمه گرگ های درنده می شود و در زیر چنگال بچه کفتارها به خاک خون کشیده می شود. ای یزید، اگر گمان می کنی با کشتن و اسیر کردن ما سودی به دست آورده ای، به زودی خواهی دید آنچه سود می پنداشتی جز زیان نیست. آن روز جز آنچه کرده ای حاصلی نخواهی داشت، و پروردگار تو به بندگان ستم روا نمی دارد، و من شکایت به نزد خدا برم و بدو توکل کنم. ای یزید، هر نیرنگی که داری به کار ببر، و هر کاری می خواهی بکن، و هر دشمنی که داری نشان بده، که به خدا سوگند نه نام ما را می توانی محو کنی و نه نور وحی ما را می توانی خاموش بسازی، و نه به مرتبت ما می توانی دست یابی؛ و این لکّه ننگ که بر دامن تو نشسته است هرگز سترده نخواهد شد. مگر جز این است که اندیشه تو تباه، و روزی های قدرتت انگشت شمار و اجتماعت پراکنده است، و روزی می رسد که منادی ندا می کند: هان، لعنت خدا بر ستمکاران باد؟! سپاس خدا را که زندگی نخستین از ما را با سعادت و مغفرت به پایان برد و زندگی آخرین ما را با شهادت و رحمت ختم نمود و از خدا می خواهم مرتبت و پاداش آنان را فراتر برد و رحمت خود را بر آنان بیشتر گرداند، و ما را بازماندگان نیکی گرداند که او بخشنده و مهربان است، و او ما را از بسنده است و او کارداری نیکوست.
«عکس العمل چنین گفتاری که از جگری سوخته و دلی سرشار از تقوا نیرو می گرفت، معلوم است. سخت ترین مرد هنگامی که با ایمان و تقوا روبرو شد، ناتوانی خود و قدرت حریف را می بیند و برای چند لحظه هم که شده است از تصمیم گیری عاجز می گردد. سکوتی مرگبار سراسر کاخ را فراگرفت. یزید آثار و علائم ناخوشایندی را در چهره حاضرین دید. گفت: خدا بکشد پسر مرجانه را، من راضی به کشتن حسین نبودم» بی گمان یزید دروغ می گفت، اما تهاجم سخت زینب(س) به نظام خودکامانه اموی و آن همه ستمگری، او را به ترسی شدید از عکس العمل جنایاتش کشانید. زینب(س) نمونه ای است والا در خودکامگی ناپذیری و رویارویی و مبارزه با هرگونه خودکامگی؛ و این گونه زیستنی است در خورِ پیروان مدرسه حسینی.
کد خبر: 1393814301974
1393/8/14
|