مهمترین هدف رسالت انبیاء از جمله پیامبر اسلام، گسترش توحید، اخلاق شریعت است. این اهداف در طول یکدیگر و در عین حال متداخل با هم هستند.
موضوع: اندیشه
نویسنده: حجة الاسلام والمسلمین دکتر محمد نصر اصفهانی
به گزارش مرجع ما (پایگاه اطلاع رسانی مراجع شیعه)؛
مقدمه
مهمترین هدف رسالت انبیاء از جمله پیامبر اسلام، گسترش توحید، اخلاق شریعت است. این اهداف در طول یکدیگر و در عین حال متداخل با هم هستند. هدف سوم راه وصول تحقق دو هدف دیگر و هدف دوم برای وصول به هدف اول در نظر گرفته شده است. سیر دعوت پیامبر اکرم نیز به همین صورت انجام می گرفته است. بیشترین موضوع تبلیغ رسول خدا در مکه توحید و اخلاق بود و در مدینه در راستای آن دو هدف به گسترش شریعت نیز پرداخت. موضوع بحث ما مربوط به هدف دوم یعنی هدف اخلاقی پیامبر اسلام است که هیچگاه ، از جمله در عملکرد سیاسی ایشان تعطیل نشد.
رسول گرامی اسلام(ص) در قرآن کریم به عنوان شخصی دارای خُلق و خوی عظیم معرفی شده است. خود پیامبر(ص) نیز هدف بعثت خویش را تکمیل مکارم اخلاق اعلام کرده است.[۱] پرسشی که در اینجا مطرح می شود این است که اولاً منظور از اخلاق چیست و ثانیاً این هدف تنها در حیطه رفتار فردی مطرح است یا در عرصه اجتماع و سیاست نیز قابل طرح بوده است.
در پاسخ به پرسش اول تعریفی که از اخلاق مبنای مطالعه ما قرار می گیرد این است که: «اخلاق به کلیه رفتارهای آگاهانه و آزادانه ای گفته می شود که برای کلیه انسانها قابل تحسین یا تقبیح باشد.»
اما در پاسخ به پرسش دوم باید گفت: با توجه به اینکه هدف اخلاقی رسول خدا به صورت مطلق مطرح شده است و کسی آن را منحصر به رفتار فردی نداسته است بنابراین فعالیتهای سیاسی و اجتماعی رسول اکرم(ص) را نیز باید مشمول همین هدف دانست. مسلماً با پذیرش این پیش فرض، حکومت شکل گرفته توسط ایشان نیز باید چه در عرصه هدف و چه در عرصه روش در راستای همین خلق و خو و رسالت اخلاقی انجام گرفته باشد. تبیین میزان تحقق این هدف، دو راهکار دارد، یکی راهکار کلامی و دیگری راهکار علمی و تحقیقی. شیوه اول شیوه همدلانه است و شیوه دوم شیوه فارغ دلانه. تفاوت این دو روش در این است که در روش کلامی دو مطلب یاد شده یعنی اخلاقی بودن شخص پیامبر(ص) و تحقق هدف اخلاقی رسالت در عرصه سیاست را یک پیش فرض مسلم و انکار ناپذیر تلقی می کنند و برای توجیه آن به حوادث تاریخی صرفاً به منظور اثبات اصل مسئله یعنی اخلاقی بودن حکومت رسول خدا نگاه می شود. متکلم در این روش اگر به حادثه ای خلاف اخلاق برخورد به توجیه آن می پردازد. در روش علمی، دو اصل اخلاقی بودن شخص پیامبر(ص) و اخلاقی بودن حکومت او تنها به عنوان ادعا یا فرضیه نگاه می شود و مراجعه به تاریخ برای آزمون این فرضیه و میزان موفقیت این هدف در عمل است. در این روش، در صورت مشاهده رفتار ضد اخلاقی، ادعا یا فرضیه ابطال می شود. برای انسان مسلمان، مطالعه فارق دلانه آموزه های دینی دشوار و کمی ترسناک به نظر می رسد. چون بیم آن می رود که نتایج مطالعه، فرضیه را ثابت نکند یا عکس فرض ثابت شود. اما اسلام با اطمینانی که به خود دارد، همواره انسانها را به تفکر و تدبر و تعقل دعوت می کند و به نتایج آن نیز پایبند است. هدف انبیاء از جمله موضوعاتی است که باید به روش محققانه مورد مطالعه قرار گیرد. بنابر آنچه عقل و خود دین توصیه می کند ما این هدف نبوت را محققانه مورد مطالعه قرار می دهیم.
موضوعاتی که در راستای اخلاق حکومتی به آن پرداخته خواهد شد عبارت اند از: نحوه شکل گیری امت اسلامی، نحوه کسب قدرت، شکل و ساختار قدرت، حد قدرت، حد مسئولیت، حقوق اساسی شهروندان، نظارت مردمی، نحوه قانون گذاری، نحوه اجرای قانون و نحوه قضاوت.
امت اخلاقی
دعوت رسول اکرم ، با قولوا لا اله الا الله تفلحوا، آغاز شد. این معنا در عین اینکه گویای ترک بت پرستی و پرستش خدای یگانه است. بیان پرستش خدایی است که در عین حال خود یک شخصیت اخلاقی است، بخشنده، بخشایشگر، رئوف، غفور، مهربان، کریم، عادل، رب و پرورنده، رزاق، لطیف، ذوالجلال و الاکرام و…است در عین حال نسبت به رفتارهای غیر اخلاقی نیز حساس است. از دروغ و خطا بدش می آید.[۲] از راندن یتیم، خوراک ندادن به بینوایان، خودداری از تامین نیاز نیازمندان بیزار است.[۳] بدگویی و عیب جویی و تکاثر اموال مردم را نهی می کند.[۴] برده داری[۵] کم فروشی، اجحاف، تمسخر و مسخره کردن را تقبیح می کند.[۶] کفر و جنایت و غرور و تکبر را دشمن می دارد.[۷] انسانها را در مقابل همه دارئیشان مسئول و پاسخگو می خواهد.[۸]سورههای مکی، همه تاکید بر این حقیقت دارد که آنچه باید دغدغه اصلی امت واحده باشد، دغدغه اعتقادات و ارزشهای اخلاقی است.[۹] وحدت امت، یک نوع وحدت ماوراء منافع شخصی و گروهی و قبیله ای است. در این حالت اعضاء امت به هر ابزاری برای رسیدن به هدف تن در نمیدهند. در فرهنگ قرآنی منظور از جاهلیت که اسلام در صدد ریشه کن ساختن آن است، همان زندگی غیر عقلانی و غیرً اخلاقی است.[۱۰] آنچه منفور اسلام است نه فرهنگ غیر عقلانی و غیر اخلاقی یک دوره زمانی خاص، (در شبه جزیره عربستان) بلکه اسلام جاودان هدفش نیز جاودان است. در جامعه جاهلی، هوای نفس بر عقلانیت و ضد اخلاق به جای اخلاق می نشیند. حمیت جاهلیت، حکم جاهلیت و تبرج جاهلیت نمادهای مختلف یک جامعه غیر اخلاقی است که رسالت پیامبر اکرم (ص) مبارزه با آن بود.
کسب اخلاقی قدرت
پیامبر اسلام در نحوه کسب قدرت نیز مطابق اخلاق انسانی عمل می کرد و هرگز از زور و فریب که شیوه رایج بسیاری از کسانی است که در صدد کسب قدرت هستند استفاده نکرد. گفتگوی صادقانه، عاطفی و استدلال برای ، شیوه رایج ایشان بود. «محمد بن عبد الله»، به دنبال ده سال دعوتِ سخت و مرارت بار در مکه، در حالی که دو ماه بیشتر نبود که از رنج دشوار شعب ابوطالب خلاص شده بود، ابوطالب و خدیجه دو حامی سیاسی و عاطفی خود را از دست داده بود. مشرکین از این خلاء حمایتی استفاده کردند و بر فشارها و آزارها افزودند . بارها قصد کشتنش را کردند. کسی نبود که او را در این ساختار قبیله ای قدرت حمایت کند. او می گفت: من نمی خواهم کسی از شما را مجبور به کاری کنم تنها خواهش من این است که مرا از کشته شدن نگهدارید تا پیام پروردگار خود را برسانم.[۱۱] کار به جایی کشید که عملاَ رسول خدا را از مکه اخراج کردند.[۱۲] او در اواخر سال دهم، برای کسب حمایت از اعراب طائف راهی این دیار شد. ده روز بعد ناامید از حمایت آنها بار دیگر به سمت مکه باز گشت. بیرون شهر به هر کس که احتمال می داد پیغام فرستاد تا در امان او وارد مکه شود کسی قبول نمی کرد. بالاخره یکی از مشرکین قدرتمند به نام «مُطعِم بن عَدِیّ» قبول کرد که رسول خدا در پناه او وارد مکه شود. رسول خدا در مکه همچنان به دعوت مردم و قبائل مشغول بود. سال یازدهم در حین دعوت قبایل اعراب در موسم حج، اتفاقاً با شش نفر از قبیله خزرج ملاقات کرد. مثل همیشه با «ادب» پیش آمد و گفت: آیا نمی نشینید تا با شما صحبت کنم. گفتند: آری. آنان در کنار پیامبر(ص) نشستند. او اهداف اسلام را برای آنان تشریح کرد. بخشهایی از قرآن را برای آنان خواند و از آنان خواست تا مسلمان شوند و او را در رسیدن به اهدافش حمایت کنند. آنان به یاد سخنان یهودیان مدینه افتادند که بشارت به ظهور پیامبری می دادند که به زودی می آید و یهود به کمک او، اعراب را نابود می سازند. پیش خود گفتند بهتر است قبل از آنان به او ایمان بیاوریم شاید از طریق او جنگ و خونریزی به پایان برسد و در تحت رهبری او به اتحاد و یگانگی برسیم. «عسی ان یجمعهم الله بک» [۱۳] آنان مسلمان شدند داوطلب شدند که موضوع دعوت پیامبر(ص) را برای یاران خود بگویند و آنان را نیز به اسلام دعوت کنند. آنها به پیامبر(ص) می گفتند: هیچ جمعی به بدبختی و گرفتاری امروز ما نیست ولی اگر مردم مدینه تو را بپذیرند هیچ کس در بین آنان عزیزتر از تو نخواهد بود.[۱۴] پیامبر(ص) از آنان خواست که همراه آنان به مدینه برود. آنان گفتند: از جنگ «بُعاٍث» چیزی نگذشته است و آمدن شما به یثرب بی نتیجه است. بگذار ما برگردیم و میان ما صلح و سازش مستقر شود، آنگاه سال آینده در موسم حج پیش تو خواهیم آمد. [۱۵] سال بعد ۱۲ نفر آمدند، در این سال آنان با پیامبر(ص) روی تعدادی اصول بیعت کردند. مضمون بیعت این سال سیاسی یا نظامی نبود بلکه مضمونی کاملاً اخلاقی بود. آیه دوازده سوره ممتحنه معروف به «بیعت النساء» که هدف اخلاق اجتماعی پیامبر(ص) را به عنوان اساس زندگی جمعی در آینده ترسیم می نمود، مضمون این بیعت بود. خداوند در این آیه خطاب به پیامبر(ص) می فرماید: ای پیامبر با افرادی که می آیند تا با تو بیعت کنند، بر این اساس بیعت کن که «چیزی را با خدا شریک نسازند، دزدی نکنند، زنا نکنند، فرزندان خود را نکشند، بچه های حرامزاده را به بهتان به شوهران خود نبندند، در کار نیک از تو نافرمانی نکنند.» آنان به مدینه باز گشتند و به دعوت مردم در راستای همین اهداف اخلاقی پرداختند.
شکل و ساختار اخلاقی قدرت
ساختار قدرتی که پیامبر اسلام به وجود آورد مبتنی بر مشارکت عمومی بود. بین رهبری و مردم جدایی احساس نمی شد. رسول خدا مردم را به مشارکت جدی در رفع مشکلات و شکل دهی نظام زندگی بنا بر استعدادها و ظرفیت افراد دخالت می داد و هیچ گاه چیزی را برکسی تحمیل نمی کرد.
در ذی الحجه سال سیزدهم جمعی از مردم مدینه در موسم حج به مکه آمدند. ۷۵ نفر در عقبه با پیامبر(ص) ملاقات کردند. آنان رسول خدا را نمی شناختند ولی با عباس عموی پیامبر(ص) که برای تجارت به مدینه رفت و آمد داشت آشنا بودند. عباس شروع به سخن گفتن کرد: چنین نیست که رسول خدا در مکه حامی نداشته باشد. نیک دقت کنید. با یکدیگر مشورت کنید و هماهنگ با هم تصمیمی قاطع بگیرید. چنانکه می بینید نمی توانید بر وی وفادار بمانید و در مقابل دشمنی تمامی عرب از او دفاع کنید، از هم اکنون او را رها سازید. آنان که مشتاقانه و با طیب خاطر دعوت پیامبر(ص) را پذیرفته بودند، از وی خواستند تا کار خود را در مدینه ادامه دهد و متعهد شدند که تا پای جان و به صورت داوطلبانه از راه او حمایت کنند. بر همین اساس رسول خدا از مردم مدینه خواست تا برای ابلاغ رسالت الهی در مقابل دشمنان از او دفاع کنند. آنگاه فرمود: با شما بیعت می کنم تا همانگونه که از زنان و فرزندان خود دفاع می کنید، از من هم دفاع کنید. آنان گفتند: همان طور که از ناموس و فرزندان خود دفاع می کنیم از تو نیز دفاع خواهیم کرد. ما جنگیدن را پشت به پشت از پدران خود به ارث برده ایم. شخصی از بین آنان گفت: آیا پس از اینکه ما رشته های خود را با یهود پاره کردیم و با دشمنان تو جنگیدیم و تو پیروز شدی، ما را تنها می گذاری و به سوی قوم خود باز می گردی؟ حضرت تبسمی کرد و فرمود: خون من خون شما و حرمت من حرمت شما است. من از شما و شما از من هستید. با هر که با شما بجنگد می جنگم و با آنکه با شما در حال صلح باشد در صلح و سازش هستم.[۱۶] در این هنگام آنان فریاد شادی سردادند که بیعت تو را پذیراییم و آماده ایم که در این راه اموال و اشراف و بزرگان خود را از دست بدهیم. به دنبال بیعت عقبه پیامبر اکرم به انصار گفت از بین خود دوازده نفر به تعداد نُقبای بنی اسراییل را انتخاب کنید تا آنان واسطه بین شما و من باشند. آنان نه نقیب یا نماینده از خزرج و سه نقیب از اوس را به عنوان نماینده خود به پیامبر(ص) معرفی کردند و پیامبر(ص) نیز آنان را پذیرفت.[۱۷]
اتحاد اخلاقی امت
مبنای همبستگی هر جامعه ای ممکن است جنس، سن، نژاد و قبیله، آب و خاک و عقاید مشترک باشد. مبنای همبستگی اجتماعی در اسلام اعتقاد و اخلاق است. اولین اقدام رسول خدا در مدینه نابودی بتها بود. همه موظفشدند هر بتی را که در هر جا وجود داشت نابود سازند، تا رنگی از مظاهر بتپرستی باقی نماند و همه تحت لوای خدایی واحد به یگانگی برسند. دومین اقدام رسول خدا ساختن مسجد بود. محلی که مسلمانان بتوانند درآن روزانه پنج بار تجمع کنند و به عبادت خدای یگانه بپردازند و خود را از مظاهر شرک و بت پرستی پاک کنند؛ محل استقرار پیشوای دینشان باشد ودر آن اجتماع کنند. درآنجا مسلمانان در مورد مسائل مهم با یکدیگر مشورت می کردند و تصمیم می گرفتند. اینجا مسجد محل قضاوت پیامبر(ص) در مورد اختلافات مسلمانان نیز بود.
رسول خدا به این منظور زمینی را شخصاً، خریداری کرد.[۱۸] همدلی و صمیمیت ایجاد شده در پناه اسلام، را در کار مشترک همه امت اسلامی در کنار هم برای ساختن مسجد، اعم از شخص پیامبر(ص) و اشراف قریش و بردگان آزاد شده مسلمان و انصار مدینه به خوبی می توان دید. اینجا کلام خداوند در الفت مومنین قابل درک است که فرمود «ای پیامبر، اگر همه ثروت عالم را نیز هزینه می کردی نمی توانستی این الفت را به وجود آوری».[۱۹] این صمیمیت چنان گسترش یافت که مهاجر و انصار را در آغوش یکدیگر قرار داد و برادر ساخت. تبار و موقعیت اجتماعی جاهلی و تعصبات قبیله ای گویی به یکباره از میان رفته بود و آتشهایی که بین آنان فاصله انداخته بود به سردی گرایید.[۲۰] به قول ابن خلدون، در بین مردم گرسنه صحرا، شیفتگی دنیا، چشم و هم چشمی، رقابت، اختلاف و کشمکش، امر طبیعی بود. ولی همین مردم اگر بر حقیقتی که خود برگزیدهاند متحد شوند، هیچکس جلودارشان نیست. در این صورت چشم و هم چشمی و کشمکش از میان خواهد رفت و نزاع و اختلاف ریشه کن خواهد شد. همکاری و تعاون جای رقابت را خواهد گرفت. تنها وسیله ممکنی که این اقوام متفرق و دارای تعصبهای قومی و نژادی را میتوانست به وحدت برساند و همچشمی و حسد را در میان خداوندان عصبیت زایل کند و چهره را تنها به سوی تو حید و اخلاقیات متوجه سازد، دین بود. به قول ابنخلدون قومی که بر دین متحدند، هر گاه در کار خویش بینایی حاصلکنند، هیچ نیرویی در مقابل آنان یارای مقاومت نخواهد داشت. چون وجه آنان یکی است و مطلوب در نزد همه آنان وسیع و بلند است. چنان بداندل بستهاند که حاضرند در راه آن جان خود را نثار کنند.[۲۱] پیمان برادری میتوانست همبستگی اجتماعی نوینی را بر مبنای ایمان وتوحید جانشین همبستگی قومی سازد .
حقوق و حدود مسئولیتهای اخلاقی
اقدام بعدی رسول خدا در مدینه تدوین منشور یا قانونی اساسی فراگیری بود که در چهارچوب آن تکلیف همه معلوم می شد. این موضوع از نظر اخلاق سیاسی بسیار حائز اهمیت است. این عهدنامه حد قدرت و مسئولیت همه اقشار جامعه را مشخص می کرد. نقش رسول خدا در ساختار اجتماعی ایجاد شده معلوم بود، گروههای اجتماعی اعم از مسلمان و غیر مسلمان از چگونگی مسئولیتهای خود، در داخل و خارج امت اسلامی آگاه می شدند. چشمانداز آینده در مورد حوادث مختلف نیز با وجود این نظام قانونمند شفاف می شد. برخی از اصول مهم این منشور به قرار زیر است:
۱ـ مسلمانان، امت واحد مستقلی هستند.
۲ـ حق همسایه مسلمانان، با خود آنها برابر است.
۳ـ هر یک از مؤمنان ولی یکدیگر هستند و نسبت به هم مسئولیت متقابل دارند.
۴ـ مؤمنان افراد عیالوار و فقیر را به حال خود رها نخواهند کرد و نسبت به آنان احساس مسئولیت می کنند.
۵- هیچ یک از مسلمانان نباید به کسی ضرر و زیانی برسانند.
۶- با کسی که به این پیمان وفادار باشد به نیکویی رفتار خواهد شد.
۷ـ افرادی که این پیمان را میپذیرند از ستمکار و قاتل حمایت نمیکنند.
۸- پرهیزکاران با یکدیگر بر علیه هر ستمکار، مجرم گنهکار یا مسلمان مفسد متحد خواهند بود.
۹- هر که مؤمن بیگناهی را بکشد، قصاص میشود، مگر اینکه صاحبان خون رضایت بدهند.
۱۰- قضاوت و داوری بین مسلمانان با خدا و رسول خداست.
۱۱ـ شهر یثرب برای امضا کنندگان این پیمان حرمی امن است.
۱۲ـ با کسانی که به یثرب حمله میکنند باید جنگید مگر اینکه پیشنهاد صلح بدهند.
۱۳ـ جنگ و صلح مؤمنان یکی است. مؤمنان نباید بدون مشورت با یکدیگر، ناعادلانه پیمان صلح ببندند.
۱۴- پذیرش صلح در اختیار مردم است، مگر آنکه دشمنان با دین خدا پیکار کنند.
۱۵- مهاجرین به رسم قریش، هر طایفه به رسم خود، فدیه اسیران و خونبها را میان خود به عدالت تقسیم کنند.
۱۶- ضعیف ترین افراد جامعه اسلامی، اگر به کسی پناه داد، همه باید بپذیرند.
۱۷ـ به قریش و کسانی که قریش را یاری دهند پناه داده نخواهد شد. مشرکان منطقه نیز نباید اموال یا اشخاصی از قریش را در پناه خود گیرند و مانع دستیابی مؤمنان به آنها شوند.
۱۸- یهود، پیرو دین خود و مسلمانان، پیرو دین خود خواهند بود.
۱۹- مسلمانان و یهود، هر دو، علیه دشمن مشترک خواهند جنگید. هزینه جنگ با دشمن مشترک به عهده طرفین است. به یهود تا هنگامی که همراه مسلمانان با دشمن میجنگند، کمک مالی خواهد شد.
۲۰- یهود هم پیمان مومنان، از حمایت عادلانه هم پیمانان خود برخوردار خواهند بود. آنان با مسلمانان متحد هستند و در صورتی که پیمان شکستند جز خود و خانواده خود را نابود نکرده اند.[۲۲]
چنانچه ملاحظه شد، در این نظامنامه، مبنای نظام سیاسی پیامبر(ص)، که همان اخلاق انسانی است به خوبی رعایت شده است. مبنا نه قبیله و جنس و نژاد و نه طبقه خاص اجتماعی بلکه همه مؤمنین صاحب حق برابری هستند. آنان خلافت الهی را بر محور عبودیت خالصخداوند، اخوت ، برادری ، مسئولیت متقابل و احسان به یکدیگر بر عهده دارند. در این نظام مجری تکالیف شرعی، سیاسی و اجتماعی خود امت است. [۲۳] در این نظام هر جا که نص صریح دینی و حکم خدا تصریح نشده باشد، مردم خود در سرنوشت اجتماعی و سیاسی خویش تصمیم می گیرند. در این حالت حکومت با مدیریت پیامبر(ص) و بر اساس رای، نظر و عقل و اراده همگانی اداره می شود.[۲۴]
مردم بر اساس عهد و میثاقی که با خدا و رسول خدا (ص) بستهاند ، تحتسرپرستی پیامبر به اجرای شریعت همت میگمارند. آنان همواره یکدیگررا در جهت ارتقاء سطح رفاه اجتماعی، اخلاق عمومی و تحکیم ارتباط با خدا در امور فردی و اجتماعی یاری میکنند.[۲۵] مبنای ارتباطات خارجی صلح و روابط مسالمتآمیز است اما با کسی که از سر ستیز و دشمنی وارد شود به شدت و قاطعیت برخورد خواهد شد. حقوق اقلیتها محترم است و تا زمانی که رسماً با مسلمانان سر جنگ نداشته باشند کسی متعرض آنان نخواهد بود.
مدیریت اخلاقی اقتصاد
بر خلاف بسیاری از رهبران سیاسی و اجتماعی که حاضر نیستند به جز خود و نزدیکان خود به مشکلی از مشکلات اقتصادی مردم بیندیشند، پیامبر رحمت، نمی توانست رنج گرسنگی مسلمانان در مکه و مدینه را تحمل کند. او از ابتدای حضور در شهر مدینه همه ، هم و غم خود را صرف بر طرف کردن فقر حاکم بر جامعه نو بنیاد اسلامی کرد. مشکلات شهر مدینه از نظر معیشتی حاد بود و در این میان، مهاجرین از فقر بیشتری رنج می بردند. اموالی که آنان داشتند توسط مشرکین مکه تصاحب شده بود. آنان مسلمانان را مجبور کرده بودند که شهر و دیار خود را ترک کنند. مشکل دیگر بیکاری بود. شهر مدینه شهری کشاورزی بود و مهاجرین به دلیل عدم آشنایی با حرفه کشاورزی امکان کسب در آمد از این طریق را نداشتند و اگر هم توان آن را داشتند زمینی برای این کار در اختیارشان نبود. در آمد انصار نیز در حدی نبود که حتی بتوانند شکم خود و خانواده خود را سیر کنند. مشکل دیگر مشکل مسکن بود. مهاجرین مسکنی برای سکونت نداشتند. آنان مجبور بودند خود و خانواده خویش را با شرمندگی در گوشه ای از خانه های انصار جا دهند. رسول خدا برای خود و برخی از اصحاب در کنار مسجد اتاقکهایی ساخت و ایوانی که افراد مجرد و بیخانمان بتوانند در آن سکنا گزینند. آنان بیشتر از طریق صدقات زندگی خود را می گذراندند. این افراد بعداً به «اصحاب صفه» معروف شدند.[۲۶]
فقر و تنگدستی مخصوص اصحاب نبود. شخص رسول خدا نیز به عنوان رهبر مسلمانان همچون فقیر ترین افراد جامعه زندگی می کرد. او چه در زمانی که توانایی مالی نداشت و چه در زمانی که داشت همچنان ساده می زیست، تا هم در احساس گرسنگی مسلمانان شریک شود و هم از نظر روحی مانع فشار اوحی بر مسلمانان شود. بر خلاف عموم رهبران اجتماعی که دست گیرنده آنها قوی است و دست دهنده ندارند و اگر دارند تنها به اطرافیان خود عطایایی می دهند، رسول خدا هر چه داشت به نیازمندان می داد، تا از طریق آن بتواند مشکلی از مشکلات مسلمانان را برطرف کند. روزی فاطمه تکه نانی برای پیامبر(ص) آورد. حضرت آن را در دهان گذاشتند و فرمودند: دخترم بعد از سه روز، این اولین غذایی است که در دهان پدرت قرار می گیرد.[۲۷] گفته اند سه ماه گذشت و از خانه پیامبر(ص) دودی برای طبخ نان و غذا برنخواست. کسی پرسید اهل خانه پیامبر(ص) چه می خوردند؟ گفتند: خرما و آب. گاهی همسایه های انصار مقداری شیر نیز برای آن حضرت می آوردند.[۲۸] ابن عباس می گوید: چه شبها که خانواده پیامبر(ص) سر بی شام بر زمین می نهادند.[۲۹] عایشه نقل می کند که شبی در تاریکی نشسته بودیم کسی آمد و گفت مگر روغن چراغ ندارید؟ گفتم در صورتی که روغن برای سوزاندن داشتیم آن را می خوردیم. خود او می گوید: گاهی چهل روز می شد که ما برای روشن کردن خانه روغنی نداشتیم.[۳۰] این موضوع تنها در اوایل هجرت نبود بلکه تا آخرین روزهای زندگی پیامبر(ص) ادامه داشت. از عایشه، نقل شده: در شکم پیامبر(ص) هیچگاه دو نوع غذا نرفت و او هیچگاه سیر غذا نخورد.[۳۱] هنگامی که پیامبر(ص) بر«نَطاه» پیروزی شد .«کنانه» پوست شتری را که محتوی زر و زیور هایشان بود ، داخل خرابه ای پنهان کرد. هنگامی که این گنج پیدا شد ، چون پوست شتر را آوردند داخل آن مقدار زیادی دستبند ، خلخال ، بازو بند و گردنبند طلا و چند رشته زمرد و گوهر و انگشتری از سنگهای یمنی طلا کاری شده بود . گردنبندی از مروارید بود که پیامبر(ص) به عایشه یا یکی از دختران خود بخشید. او هم آن گردنبند را فروخت و میان مستمندان و بیوه زنان تقسیم کرد . چون شب فرارسید، پیامبر(ص) نزد عایشه یا نزد دختر خود رفته و گفت گردنبند را پس بده که نه مرا و نه تو را بر آن حقی است. آن بانو به حضرت گفت که چه کرده و حضرت خدا را ثنا کرد و برگشت.[۳۲]
گزارش امیر المومنین علی(ع) در نحوه معیشت رسول خدا در نهج البلاغه بسیار گویاست. حضرت می فرماید: پیامبر(ص) بیش از حداقل نیاز از متاع دنیا استفاده نکرد و به آن تمایلى نشان نداد. پهلویش از همه لاغرتر و شکمش از همه گرسنهتر بود. دنیا به وى عرضه شد (تا آنچه مىخواهد انتخاب کند) اما او از پذیرفتن آن امتناع ورزید. او از آنچه مورد غضب خداوند بود، آگاهى داشت لذا خود نیز آن را منفور می شمرد. آنچه خداوند آن را حقیر شمرده بود او نیز حقیر می دانست و کوچکها را کوچک و کم اهمیت تلقی می کرد . پیامبر(ص)روى زمین (بدون فرش) مىنشست و غذا می خورد، و با تواضع همچون بردگان جلوس می کرد. با دست خویش کفش و لباسش را وصله میکرد، بر مرکب برهنه سوار می شد و حتى کسى را پشت سر خویش سوار می نمود. روزی پردهاى را بر سر در اطاقش دید که در آن تصاویرى بود، همسرش را صدا زد و گفت: آن را از نظرم پنهان کن! که هر گاه چشمم به آن مىافتد به یاد دنیا و زرق و برقش می افتم. او با تمام قلب خویش از زرق و برق دنیا اعراض داشت، و یاد آن را از وجودش دور می کرد.رسول خدا همواره مقید بود که زینتها و زیورهاى دنیا از چشمش پنهان گردد، تا از آن لباس زیبائى تهیه نکند و آن را قرارگاه همیشگى خود نداند و امید اقامت دائم در آن را نداشته باشد. به همین جهت آن را از روحش بیرون می راند، از قلبش دور می ساخت و از چشمش پنهان می کرد.
در زندگى رسول خدا(ص)امورى است که تو را به عیوب دنیا واقف میسازد، چه اینکه او و نزدیکانش در آن گرسنه بودند، و با اینکه منزلت و مقام عظیمى در پیشگاه خداوند داشتند خداوند زینتهاى دنیا را از او دریغ داشت، بنابراین هر کس با عقل خویش باید بنگرد که آیا خداوند با این کار پیامبرش را گرامى داشته یا به او اهانت نمود؟ اگر کسى بگوید او را تحقیر کرده که -به خدا سوگند- این دروغ محض است، و اگر گوید او را گرامى داشته، باید بداند خداوند دیگران را (که زینتهاى دنیا به آنها داده) گرامى نداشته است؛ چه اینکه دنیا را براى آنها گسترده و از مقرب ترین افراد به خود دریغ داشته است، بنابراین (کسى که بخواهدخوشبختى واقعى پیدا کند) باید به این فرستاده خداوند اقتدا و تأسى نماید، گام در جاى گامهایش بگذارد، و از هر درى که او داخل شده است وارد شود. اگر چنین نکند از هلاکت ایمن نگردد، زیرا خداوند «محمد»(ص) را نشانه قیامت، بشارت دهنده بهشت و انذار کننده از عقوبتها و کیفرها قرار داده است، او با شکم گرسنه از این جهان رفت و با سلامت روح و ایمان به سراى دیگر وارد شد. وى تا آندم که به راه خود رفت و دعوت حق را اجابت نمود سنگى روى سنگ نگذاشت. چه منت بزرگى خدا بر ما گذاشته که چنین پیشوا و رهبرى به ما عنایتکرده تا راه او را بپوئیم.[۳۳]
درآمدهای حکومت اسلامی:
راههای کسب در آمد در بین اعراب قبل از اسلام متفاوت بود ولی یکی از راههای غیر اخلاقی معمول کسب درآمد در بین اعراب جاهلی دزدی و غارت قبایلی بود که از نظر نظامی ضعیف بودند. این کار در اسلام حرام و خلاف اخلاق انسانی تلقی شد. در جریان جنگ «غابه» وقتی مسلمانان به کنار چاه «هَمّ» رسیدند به پیامبر(ص) گفتند: ای رسول خدا آیا این چاه را مصادره نمی کنید؟ حضرت فرمود: خیر ولی یک نفر این چاه را بخرد و آن را صدقه قرار دهد. «طلحه بن عُبیدالله» آن را خرید و وقف کرد.[۳۴]
در هر صورت پیامبر اکرم راهکارهای متعددی را به عنوان راههای جانشین برای رفع مشکلات اقتصادی و فقرزدایی از جامعه مسلمانان در نظر گرفت و از فرصتهایی پیش آمده و حوادثی که اتفاق می افتاد به بهترین نحو برای تامین معیشت مردم بهره برداری می کرد. با این حال اموالی که وجود داشت نیز، باید صرف دفاع از کیان مسلمانان و خرید سلاح می شد. همین موضوع روز به روز بر فقر و مسلمانان می افزود. در این شرایط تنها منبع درآمد ممکن برای مسلمانان غنایم جنگی و برای حکومت خمس و زکات و جزیه بود. برخی از این راهکارها به قرار زیر هستند:
الف) زکات: کار و تلاش شرافتمندانه، مهم ترین راه تشویق شده در اسلام برای تامین معیشت است. روزهای اول ورود مهاجرین به مدینه، راه تامین معیشت، فعالیت اقتصادی معمول از طریق کار بود. اصولاً محل درآمد دولت برای تامین مخارج عمومی جامعه اسلام زکات است. مردم از اضافه درآمد سالانه خود مبلغی را به صورت داوطلبانه و تحت عنوان عبادت با رضایت خاطر به مامورین حکومتی پرداخت می کردند. رسول خدا اخلاق مدارا و انصاف را در اخذ زکات مراعات می کرد. حضرت (ص) به مأمورین زکات دستور فرموده بود که با مدارا و آرامش با قبایل برخورد کنند و اموال گزیده، ممتاز و زبده آنها را از آنان نگیرند و برای خودشان بگذارند. برای انتخاب احشام به طور اتفاقی و قید قرعه آن را از بین گله ها بیرون بکشند. حضرت حتی مامور مالیاتی را برای مردم می فرستاد که مورد قبول آنان باشد. در مورد «بنی المصطلق» پیامبر از آنان پرسید: چه کسی را دوست دارید به عنوان مأمور زکات برشما برگزینم؟ و آنها «عبادبن بشر» را معرفی کردند، حضرت هم او را اعزام کرد.[۳۵] بر طبق فرمان خداوند در قرآن کریم مصرف عمومی زکات به اموری از قبیل تامین نیاز فقرا و مساکین، حقوق کارمندان جمع آوری کننده زکات، دلجویی از مسلمانان، تامین اعتبار برای آزاد سازی برده ها و قرض دارانی که توان ادای قرض خود را ندارند و در راه ماندگان اختصاص داده شده است.[۳۶]
ب) جزیه: مسلمان برای تامین مخارج عمومی و دفاعی، زکات پرداخت می کردند ولی با گسترش دولت اسلامی برخی از غیر مسلمانان نیز تحت حمایت دولت اسلامی در می آمدند. آنان در مقابل استفاده از امکانات عمومی و حفظ امنیت خود مبلغی را تحت نام «جَزیه» می پرداختند. تعیین حد جزیه با دولت اسلامی است که از هر کس به مقداری که قدرت و توان مالی داشتند، دریافت می شد. [۳۷]
ج) انفاق، صدقات، وام و هدایا: انفاق و صداقات یکی دیگر از راههای تامین مخارج دولت و معیشت نیازمندان بود. وسعت بیکاری، تحریم ها و بسته بودن راههای تجاری در سالهای اولیه هجرت باعث شد غالب مسلمانان درآمد کافی و لازم برای زندگی معمولی را نداشته باشند. در این زمان سعی می شد شکاف های اقتصادی از طریق انفاق و صدقات و هدایا کاهش یابد. قرآن کریم ایمان و تقوا را هم پایه انفاق دانسته و مردم را به آن ترقیب کرده است.[۳۸] توجه به موضوع انفاق و بیان ابعاد آن ،در سوره بقره که از سوره هایی است که در مدینه نازل شده است ایینه تمام نمای اهمیت این عبادت در حیات مسلمانان است. از آیه ۲۶۱ الی ۲۷۴ در مورد انفاق و ۲۷۵ الی ۲۸۱ در مورد وام های ضد اخلاقی و آیه طولانی ۲۸۲ و ۲۸۳ در مورد نحوه پرداخت وام ضابطه مند مردم به خدای سخن گفته شده است. رسول خدا در اولین موعظه خود، مردم را به کمک به یکدیگر و جمعآوری توشه آخرت از این راه، ترغیب کرد. او فرمود: هر که بتواند رویخویش را از آتش جهنم نگاه دارد ،اگر چه به نیمه ای از خرما، باشد چنین کند، آن را هم نتوانست با یک سخن نیک چنین کند.[۳۹] حضرت با این کار سعی داشت احساس مسئولیت، مهر و عطوفت نسبت به همنوعان را در بین مسلمانان علی رغم قوم و نژاد پرورش دهد و نهادینه سازد.
گاهی فقرای مهاجر و حتی انصار نزد پیامبر(ص) می آمدند و از وضع نا مساعد اقتصادی خود شکایت می کردند. آنها می گفتند: نه خود زاد و توشه ای داریم و نه کسی به ما کمکی می کند و یا خوراکی می دهد. پیامبر(ص) طبق معمول به مسلمانان توصیه می کرد تا در راه خدا انفاق کنند و از این کار خودداری نکنند که مایه هلاکت آنها خواهد شد. آنان می گفتند: چگونه انفاق کنیم درحالی که خود ما نیز چیزی برای خوردن پیدا نمی کنیم. پیامبر(ص) فرمود: هر چه می توانید به دیگران کمک کنید و لو اینکه این انفاق نیمی از یک دانه خرما باشد و یا دادن نوک پیکانی که با آن کسی در راه خدا جهاد کند و به دشمن حمله نماید.[۴۰]
صدقه تنها شامل کمکهای مالی نبود بلکه هر کمکی در فرهنگ دینی صدقه محسوب شد. مردی از پیامبر(ص) پرسید: ای رسول خدا، چه صدقهایی از همه برتر است؟ فرمود: هر چه در راه خدا باشد؛ اگر چه سایه خیمهای یا خدمتی یا تهیه مرکبی برای مردی دلیر و جنگ آور باشد.[۴۱]
روزی فقیری در خواست کمک نمود. گویا در لحن کلامش اینگونه می خواست بگوید که رسول خدا بیت المال را به خود اختصاص می دهد ؛ پیامبر در جواب تمنای مالی فقیری فرمود: خداوند صدقات را مخصوص هیچ فرشته مقرب و یا پیامبر مرسلی قرار نداده است بلکه آن را ویژه هشت طبقه قرار داده است و منظور رسول اکرم(ص) از این هشت گروه چنین بود: اول فقرای مهاجری، که از مردم چیزی مطالبه نمیکردند. دوم مساکین و مستمندانی که همچون «اصحاب صفه» بی خانمان بودند و در مسجد زندگی میکردند. سوم عاملان و مأموران جمع آوری زکات ، که به میزان مخارج خود و هزینه سفرشان دریافتی داشتند. چهارم ،آنها که به «مؤلفه قلوبهم» معروفند. آنان افراد یا قبایلی هستند که پیامبر (ص) برای متمایل کردن دلهایشان به اسلام به آنها صدقه میداد. پنجم مکاتب یا بردگانی که قرارداد آزادی با صاحبان خود داشتند ولی پولی برای این کار در اختیار نداشتند. ششم وام داران و قرض داران نیازمند .هفتم سربازان و مجاهدان کشور اسلامی بودند و بالاخره هشتم در راه ماندگانی بودند که پول کافی برای ادامه سفر و رسیدن به سرزمین خود نداشتند و به آنان برای تهیه مرکب و توشه راه صدقه پرداخت میشد.[۴۲]
حضرت هیچ فقیر و نیازمندی را که تقاضای مالی میکرد بی بهره نمیگذاشت. پسر بچههای یتیم که بزرگ میشدند و به بلوغ شرعی و کارآمدی اقتصادی میرسیدند، دریافتی آنها از صدقات قطع میشد و به کار و تلاش مشغول می شدند و روزگار خود را از این می گذراندند. اگر کسی از خمس مطالبه میکردند، حضرت میفرمود: اینبار به شما میدهم ولی بدانید خمس به کسی که، توانایی انجام کسب و کار داشته باشد، تعلق نمیگیرد.[۴۳] گویی رسول خدا تا مالی را که به دست آورده بود، انفاق نمیکرد، نمی توانست راحت سر به بالین بگذارد. روزی شش دینار داشت پنج دیندار آن را برای پنج خانواده انصار فرستاد و یک دینار باقی مانده را فرمود که هر چه زودتر به فقیری برسانند. او میفرمود: نمیخواهم چیزی داشته باشم. ابن عباس نقل میکند که رسول خدا هنگامی که رحلت فرمود: هیچ درهم و دینار و یا برده و کنیزی از خود بجا نگذاشت. حتی در زمان مرگ، زره او در مقابل سی صاع گندم، نزد یک نفر یهودی به گرو بود.[۴۴]
حضرت در پذیرش انفاق و صدقات جانب انصاف را رعایت می کردند. هنگامی که حضرت به عیادت «سعدبن ابی وقاص» رفت، او گفت: من مردی ثروتمندم و وارثی به جز یک دختر ندارم. آیا مناسب است که دو سوم از مال خود را صدقه بدهم؟ پیامبر (ص) فرمود: نه. گفت: نیمی از آن را چطور؟ فرمود: نه. سپس حضرت فرمود: اگر دوست داری صدقه دهی یک سوم آن را صدقه بده حتی آن هم زیاد است. زیرا اگر ورثهات ثروتمند و بی نیاز باشند بهتر از آن است که آنها را فقیر و تنگدست بگذاری. هر انفاق و بخششی که در راه خدا انجام دهی اجر خواهی داشت، هر چند لقمهای باشد که در دهان زنت بگذاری.[۴۵]
کمک مالی پیامبر به شیوهای انجام می شد که در عین کمک کردن آبروی فرد نیز محفوظ باشد: «جابر بن عبداللـه» مرد تنگدستی بود. پیامبر از او خواست شترش را به حضرت بفروشد. اما جابر خواست شترش را به حضرت هدیه کند، رسول خدا«ص» فرمود: نه، من آن را از تو میخرم، ولی حق استفاده از آن همچنان برای تو محفوظ باشد.[۴۶]
هدایا به صورت مساوی بین مسلمانان تقسیم می شد. در بین مسیر حدیبیه وقتی پیامبر(ص) و مسلمانان به «ابواء» فرود آمدند. «ایماءُ بن رَحضَه» چند گوساله پروار و صد گوسفند و دو شتر به وسیله پسر خود «خفاف» نزد پیامبر(ص) فرستاد. پیامبر(ص) هدیه او را پذیرفت و برای آنها دعا و از خداوند برای او تقاضای بخشش کرد. آنگاه فرمود تا گوسفند ها را میان اصحاب تقسیم کنند. شیر را هم در ظرف بزرگی ریختند و همگی از آن نوشیدند.[۴۷]
رسول خدا در تقسیم هدایا فرقی بین نزدیک و دور خود نمی گذاشت. «ام سلمه» همسر پیامبر(ص) نقل می کند: از گوشت هدایای پرواری به ما هم همان قدر رسید که به هر یک از مردم دیگر رسیده بود.[۴۸]
پیامبر اکرم در صورت وجود امکان جبران، با اعطای بیشتر، از هدیه دهنده قدرشناسی می فرمود. در راه رفتن به «جِعِرانه»، چوپانی نزد پیامبر (ص) آمد و گوسفندی را به عنوان هدیه تقدیم کرد. پیامبر فرمود: من از مشرکین هدیه قبول نمیکنم. او گفت: ای رسول خدا، من به خدا و فرستاده او ایمان دارم و زکات مال خود را هم میپردازم. پیامبر به او فرمود: وقتی به جعرانه رسیدیم نزد ما بیا، ولی گوسفند خود را نیاور. حضرت (ص) در آن محل به پاس خیر خواهی آن مرد، صد گوسفند به او هدیه دادند.[۴۹]
در راه غزوه «تبوک» پیامبر در «وادی القری» فرود آمد. یهودیان آن منطقه مقداری خوراکی (مرکب از حبوبات و گوشت) برای رسول خدا (ص) آوردند. ایشان از آن خورد و برای جذب قلوب و تشویق یهودیان به هم زیستی مسالمت آمیز یهودیان با مسلمانان مقرر فرمود برای آنها سالیانه چهل بار خرما به عنوان کمک پرداخت نمایند. زنی یهودی در مورد این جبران نیکی و بخشش پیامبر(ص) گفت: این خیر و نیکی که محمد (ص) به این یهودیان کرد، بیشتر از تمام ارث آنان از پدرانشان است.[۵۰]
در زمانی که وضع مالی مسلمانان بهبود یافته بود، پیامبر (ص) به نمایندگانی که برای عقد قرارداد و مذاکره یا آشنایی با اسلام میآمدند، هدایایی عطا میکرد. حضرت در اختصاص این هدایا نیز برابری و عدالت را رعایت می فرمود. هنگامی که هدایای نمایندگان «بنی تمیم» را عنایت فرمود. از آنان پرسید : آیا کسی باقی مانده است که به او هدیه ای نداده باشیم؟ گفتند: پسرکی است که مواظب بـارهاست. پیامبـر (ص) فرمود : او را هم بفرستیــد تا هدیهاش را بدهیـم. «قیس بن عاصم» گفت: پسرکـی بی ارزش است. پیامبر فرمود: بر فرض که چنان باشد، به هر حال او هم به نمایندگی آمده است و حقی دارد.[۵۱]
د) غنایم جنگی و فدیه اسیران: قبل از ظهور اسلام بسیاری از اعراب معیشت خود را از طریق غارت دیگر قبایل تامین می کردند. با پیدایش اسلام در مکه و تجمع مسلمانان در مدینه، مشرکین مکه موجودیت خود را در خطر نابودی احساس کردند. یهود مدینه و اشراف این شهر نیز وضعیت پیش آمده را برای موقعیت خود نا مناسب دیدند. هر سه گروه از بوجود آوردن شرایطی برای نابودی اسلام یا باز گشت به وضع گذشته استقبال می کردند. به همین جهت توطئه ها، کارشکنی ها و تجاوزات نظامی یکی پس از دیگری رخ می نمود و فرصت کافی برای فعالیتهای اقتصادی سالم، از قبیل کشاورزی، دامپروری و تجارت که نیازمند امنیت اجتماعی بود برای مسلمانان باقی نماند. با وجودی که اسلام خواهان صلح و امنیت بود و از جانب خداوند به آن مامور شده بود،[۵۲] ولی مسلمانان بر اساس فرمان خداوند، خود را برای مقابله با حملات احتمالی آماده می کردند.[۵۳] مسلمانان با توجه به وضعیت تحمیلی که دشمن برای آنان به وجود آورده بود، آنچه بهتر از درآمد که از این فعالیتهای دفاعی به دست آنها می رسید، نداشتند. از این طریق در عین اینکه مهاجرین و انصار، امنیت شهر را تامین می کردند، بیکار نبودند و زندگی خود را از درآمد حاصل از غنایم جنگی تامین می کردند. البته باید توجه داشت که در اسلام هدف از جنگ نباید کسب غنیمت باشد. هدف دفاع از خود و جهاد در راه خداست. معیار جهاد وجود غنیمت یا نبود آن نیست. در جهاد ممکن است غنیمت وجود داشته باشد یا خیر؟ پیامبر(ص) در جریان جنگ خیبر به یاران خود گفت که آماده جنگ شوند و ایشان هم آماده شدند. در این میان عده ای در حدیبیّه از شرکت در جمع خود داری کرده بودند ولی در این نبرد به امید غنیمت خواستند همراه آن حضرت حرکت کنند. چون معتقد بودند که خیبر مهمترین روستای حجاز از لحاظ گوشت و خوراک و اموال است. پیامبر اکرم(ص) دستور دادند که جارچی جار بزند هر کسی که همراه ما می آید فقط باید رغبت به جهاد داشته باشد و کسانی که قصد غنیمت دارند نیایند[۵۴].
آنچه از طریق جنگ عاید مسلمانان می شد چند چیز بود: غنایم منقول، غنایم غیر منقول، اسیران. غنایم منقول پس از کنار گذاشته شدن یک پنجم از آن، که اختصاص به خدا و رسول او داشت، بین رزمندگان تقسیم می شد. رسول خدا امیدوار بود تا با توزیع عادلانه و بجای درآمد حاصل از غنایم جنگ و فدیه یا غرامتی که مسلمانان در مقابل آزادی اسیران دشمن دریافت می شد. مشکلات اقتصادی مسلمانان نیز تا حد زیادی از میان برود. در جریان جنگ بدر فدیه اسیران جنگی که خانواده های متمولی داشتند نقش به سزایی در تامین نیازهای اقتصادی مسلمانان داشت. رسول خدا آن دسته از اُسرای بدر راکه فقیر بودند و خانواده های آنان مالی را برای پرداخت فدیه آزادی آنها نداشتند، بدون دریافت فدیه آزاد فرمود.[۵۵]
دعای پیامبر(ص) در اولین رویارویی با مشرکین دین ستیز در بدر میزان فقر مسلمانان و امید رسول خدا به رفع مشکل فقر اجتماعی از این طریق بود. ایشان از خداوند می خواهند: پروردگارا ایشان پیادهاند و مرکب سواری ندارند، سوارشان فرما، برهنه اند، جامهشان بپوشان، گرسنه اند، سیرشان فرما، نیازمندند، خود آنان را بینیازشان فرما.[۵۶] شاید بتوان گفت این دعای رسول خدا تقریباً پس از جنگ با یهود بنی نضیر، و تقسیم اموال و زمین آنان بین مهاجرین تا حدود اجابت شد.[۵۷]
پس از پیروزی مسلمانان بر مشرکین مکه در جریان جنگ بدر دستور توزیع غنایم جنگی از طریق آیات اول سوره انفال بر پیامبر(ص) نازل شد. بر طبق این آیات غنایم به دو بخش نا مساوی تقسیم می شد. یک پنجم آن خمس نامیده می شد و متعلق به حکومت بود و بر طبق صلاحدید پیامبر(ص) صرف مصارف امور عمومی و نیازمندان می شد و چهار پنجم دیگر آن به صورت مساوی بین رزمندگان حاضر در جریان نبرد، تقسیم می شد.
قبل از ظهور اسلام در بین اعراب رسم بر این بود که یک چهارم غنائم جنگی به رؤسا ی قبائل حاضر در جنگ تعلق می گرفت . اما پس اسلام بنا بر حکم خداوند (سورۀ ۲،آیۀ۲۱۹) ۵/۱ غنائم به پیامبر(ص) به عنوان حاکم مسلمین تقلیل پیدا کرد و بقیه بر طبق ضوابطی که عرف عادلانه زمانه و توسط پیامبر اکرم مشخص شده بودند، بین رزمندگان اسلام توزیع می شد. قبل از شروع جنگ بدر، پیامبر(ص) چگونگی تقسیم غنائم این چنین مشخص فرمود:
۱- سلاح هر یک از کشتگان دشمن، مخصوص کشندۀ اوست. اگر در این مورد اختلافی پیدا می شد حضرت با تحقیق سعی می کرد صاحب اصلی آن را پیدا کند تا حقی از کسی ضایع نشود. مثلاً پس از جنگ بدر، برای مالکیت شمشیر «ابو جهل» اختلاف پیش آمد، پیامبر(ص) شخصی را نزد پسر ابو جهل، «عکرمه بن ابو جهل» فرستاد و از او پرسید چه کسی پدرت را کشت؟ او «معاذ بن عمرو» را کشنده پدر خویش معرفی کرد. به این ترتیب حضرت آن شمشیر را به «معاذ» اختصاص داد[۵۸].
۲- اسیر، متعلق به کسی است که او را اسیر کرده است.
۳- پس از جنگ، اموالی که مخصوص کسی نیست مانند شتر، پارچه، چرم، کالاها و غلامان دشمن جمع آوری می شوند و با قرعه کشی بین مجاهدین به صورت مساوی تقسیم می شوند. پیامبر خدا بین رزمندگان جنگجو و دلاور، سرشناس و گمنام و ضعیف فرقی قائل نبود و همه را به صورت مساوی از غنایم بهره مند می کرد و تبعیض را جائز نمی دانست. [۵۹]
۴- سهم بردگان و غلامانی که به سپاه اسلام در جنگ خدمتی کرده باشند، بدون قرعه داده می شود.
۵- برای آنان که با اسب خود در خدمت جنگ درآیند، سه سهم در نظر گرفته می شود؛ که دو سهم آن برای اسب، که هزینه و نگهداریش سنگین بود و یک سهم نیز به صاحب اسب تعلق می گیرد. پیامبر اکرم برای هر کسی بیشتر از دو اسب داشت سهم بیشتری قائل نبود. برخی گفته اند که فقط برای یک اسب سهم می دادند و صحیح تر همین است.[۶۰] در این موضوع پیامبر(ص) با دیگران مساوی بود. رسول خدا در فتح« نطاه» فقط سه سهم برای خود منظور فرمود. یک سهم خودشان و دو سهم هم برای یکی از اسبهایشان.[۶۱]
۶- سهم شهدا، به خانوادۀ آنان اعطا می شود.
در صورتی که کسی از چیزی از غنایم خوشش می آمد و مطالبۀ غنیمت خاصی از پیامبر(ص) می کرد، ایشان به او عطا می فرمود. افرادی هم، که به طور غیر مستقیم در پیروزی نقش داشتند، از غنائم بهرهمند بودند. مثلاً: «سعد بن عباده»، که به علت مار گزیدگی از حضور در جنگ معذور شده بود ولی در قبل از جنگ، با مراجعه خانه به خانه انصار، آنان را تشویق به همراهی با رسول خدا کرده بود، یا «سعد بن مالک ساعدی»، که هنگام حرکت به سمت بدر، در گذشت؛ « صلحه بن عبید الله و سعید بن زید»، که قبل از شروع جنگ، برای تجسس و کسب اطلاعات از دشمن اعزام شده بودند[۶۲] یا فراریانی که در جریان غزوۀ «حُنین»، گریخته بودند و سپس بازگشته و در جنگ شرکت کرده بودند را در غنایم سهیم فرمود.[۶۳] رسول خدا برای دو نفر از افرادی که در حدیبیّه مرده بودند، سهمی از غنائم را منظور فرمود و همچنین به کسانی که فقط در خیبر شرکت کرده بودند و در حدیبیّه حضور نداشتند سهم پرداخت و همچنین برای رابطینی که به فدک رفت و آمد می کردند هم سهمی اختصاص دادند.[۶۴]
«حارث بن عبدالله بن کعب» نقل می کند، برگردن«ام عماره» مقداری مهره های قرمز دیدم. پرسیدم اینها از کجاست؟ گفت: مسلمانان در حصار «صعب بن معاذ» مقداری از این مهره ها را که زیر خاک پنهان شده بود پیدا کردند و پیش پیامبر(ص) آوردند. حضرت دستور داد میان زنان تقسیم شود. عده ما ۲۰ نفر بود که بین ما تقسیم شد و به هر یک از ما یک قطیفه، یک بردیمانی و دو دینار نیز رسید.[۶۵]
برخی گفته اند که پیامبر(ص) برای هزینه کودکان نیز سهم مخصوصی معین فرموده بود؛ مثلاً برای «سهله» دختر عاصم که در جریان جنگ خیبر متولد شده بود و همچنین برای نوزادی که خداوند به «عبدالله بن انیس» در خیبر داده بود سهمی تعیین کرد و برخی هم گفته اند که برای آنها چیزی از غنائم داد ولی سهم آنها را به اندازه سهم مجاهدین قرار نداد[۶۶].
پیامبر(ص) ۱۰ نفر از یهودیان مدینه را با خود به جنگ خیبر برد و سهم آنها را مانند مسلمانان منظور کرد. بعضی گفته اند که سهم آنها مانند سهم مسلمانان نبوده بلکه حضرت چیزی از غنائم را به آنها بخشید. رسول خدا همه بردگان را پاداش داد. «عمیر برده آبی اللّحم» گفته است: رسول خدا مقداری اثاثیه منزل به من بخشیدند. [۶۷] پیامبر خدا به غلامان و بردگانی که در جنگ بدر حضور داشتند و به مسلمانان یاری رسانده بودند سهمی از غنائم را اختصاص دادند.[۶۸] «شقران» غلام رسول خدا (ص) به مراقبت از اسیران گماشته شده بود. پس از تقسیم غنایم، آن قدر به او اسیر داده شد، که بی نیاز شد.[۶۹]
اخلاق در حفظ غنایم(بیت المال): برای رسول خدا(ص) حفظ بیت المال و اموال عمومی همچون غنایم جنگی اهمیت فوق العاده ای داشت و ایشان نسبت به برداشت غاصبانه آن به شدت واکنش نشان می داد. پس از غزوه «حنین» پیامبر(ص) دستور داد غنایم را جمع کنند و هر کس به خدا و روز قیامت ایمان دارد در غنایم خیانت نکند. به همین جهت «عقیل بن ابی طالب»، که تنها سوزنی از غنایم را به همسرش داده بود، از او پس گرفت و باز گرداند. «عبداللـه بن زید»، کمانی را که از غنایم برداشته بود و حتی با آن به مشرکان تیراندازی نیز کرده بود، باز گرداند[۷۰]. قبل از تقسیم غنائم جنگ خیبر، شخصی از پیامبر خدا چیزی از غنائم را خواست . پیامبر(ص) فرمود: حتی یک تار نخ و یک تکه پارچه از آن حلال نیست و من خودم نیز در آن تصرف نمی کنم و چیزی از آن را نمی بخشم. مردی از ایشان پای بند شتر خواست. فرمود: بگذار غنائم تقسیم شود تا به تو پای بند بدهم.[۷۱] پس از غزوه «حُنین» مردی با یک بسته موی تافته که آن را یافته بود به حضور پیامبر آمد و از حضرت درخواست کرد که آن را به او ببخشد. پیامبر (ص) فرمود : آن چه از این غنیمت، سهم من و فرزندان عبدالمطلب است متعلق به تو. در همین جنگ مردی ریسمانی را که یافته بود و با آن بارهای خود را بسته بود از پیامبر به عنوان سهم غنیمتش طلب کرد. پیامبر (ص) فرمود : سهم من، متعلق به تو باشد ولی با سهام مردم چه میکنی؟[۷۲]
سخنگو و منادی پیامبر(ص) به دنبال جنگ خیبر ندا داد که اگر حتی نخ و تکه های پارچه ای را هم برداشته اید در غنائم منظور کنید و آن را برگردانید که غل و غش مایه بدبختی و سرافکندگی و آتش قیامت خواهد بود. پیامبر(ص) قبلاً به اصحاب فرموده بود که مسلمانان هیچ چیز از غنائم را پیش از آنکه تکلیف آن مشخص شود را نفروشند و اگر بر مرکبی هم سوار شده آن را پس دهد و اگر لباسی از غنائم پوشیده پیش از آنکه کهنه شود آن را برگرداند. زنان اسیر باید یک بار عادت ماهانه را پشت سر بگذارند. تنها پس از آن می توانند این زنان را مالک شوند و همچون همسران خود با آنان نزدیکی کنند.[۷۳]
در جریان جنگ خیبر مردی به نام «کرکره» که همراه پیامبر(ص) بود و در موقع جنگ مرکب پیامبر(ص) را نگاه می داشت، کشته شد. جمعی به پیامبر(ص) گفتند: آیا او شهید شد؟ حضرت فرمود: او به واسطه قطیفه ای که از غنائم خیبر دزدیده بود، هم اکنون در آتش می سوزد. شخصی دیگر به حضرت گفت: من دو بند کفش کهنه از غنایم برداشتم. حضرت فرمود: هر دو بند آتش است. [۷۴]. در همین زمان مردی از قبیله اشجع در گذشت و مرگ او را به اطلاع پیامبر(ص) رساندند. حضرت فرمود: بر دوست خود نماز گذارید. چهره مردم از اینکه حضرت او را شهید و بی نیاز از غسل ندانسته بود در هم کشیده شد. پیامبر(ص) فرمود: او در راه خدا غل و غش کرده است. مردم کالاهای او را جستجو کردند و چند مهره کم قیمت از یهودیان را یافتند که ۲ درهم بیشتر نمی ارزید. [۷۵]
رسول خدا به همان اندازه که از نظر اخلاقی خود و اصحاب خویش را مجاز به استفاده غاصبانه از مردم نمی دید، استفاده غیر اخلاقی از اموال دشمن را هم مجاز نمی دانست. «یسار حبشی» غلامی سیاهی متعلق به« عامر» یهودی بود. او گوسفندان ارباب خود را می چرانید. باور به پیامبری محمد(ص) بر دلش نشست . نزد پیامبر(ص) رفت و گفت: ما را به چه چیزی دعوت می کنی؟ فرمود : به اسلام. گواهی بده که خدایی جز خدای یگانه نیست و من فرستاده او هستم. یسار پرسید در صورت قبول آن برای من چه چیز منظور خواهد شد؟ پیامبر(ص) فرمود: بهشت از آن تو خواهد شد. یسار گفت: این گوسفندان امانت هستند. پیامبر(ص) فرمود: آنها را از لشکر گاه بیرون ببر و به سمت صاحبش هدایت کن. خداوند امانت را از عهده تو بر می دارد. گوسفندان به طرف صاحب خود رفتند و آن یهودی اطلاع پیدا کرد که برده او مسلمان شده است[۷۶]. «مغیره» همراه چند نفر از مشرکین به سفر رفته بود. آنها در مکانی شراب نوشیدند و مست شدند، اما مغیره از نوشیدن شراب خود داری کرد و کالاها و اموال آنها را برداشت و خواست خمس آن را به پیامبر(ص) بپردازد. پیامبر(ص) از پذیرفتن آن اموال خود داری فرمود و گفت: چون این مال با مکر و فریب به دست آمده من خمس آن را نمی پذیرم.[۷۷] حتی اگر اموالی به دست می آمد که مشروع نبود حضرت آن را حتی اگر بر اثر اشتباه بود به صاحبانش مسترد می فرمود. علی(ع) به زید بن حارثه که به سریه ای رفته بود رسید و گفت پیامبر(ص) دستور داده که هر اسیر و مالی که از این قوم در دست تو است به آن ها بازگردانی. زید گفت: چه علامت و نشانه ای از پیامبر(ص) داری. علی(ع) فرمود: این شمشیر پیامبر(ص) است. او شمشیر رسول خدا را شناخت و دستور داد هر کس اسیر یا مالی دارد برگردانند.[۷۸]
موارد مصرف غنایم اختصاصی پیامبر(ص): ایشان این اموال را صرف تامین خود، خانواده خود و نیازهای مسلمین می کرد.[۷۹] پیامبر(ص) به دلیل فقر مردم استثناً خمس غنائم جنگ بدر را برنداشت و در این جنگ حق مالیِ او مانند سایر رزمندگان بود. شمشیر «ذوالفقار» و شتر ابو جهل،( که بعداً در حدیبیه برای مراسم حج قربانی شد) تنها سهم ایشان از غنائم بود. پس از نزول آیه( و اعلمو انّما غنمتم) بود که حضرت سهمی را به خود اختصاص داد.[۸۰]
پیامبر سه مورد غنیمت اختصاصی داشتند: اول غنایم «بنی نضیر»، که متعلق به پیامبر «ص» بود، ایشان میان خویشان خود تقسیم میفرمود و به هر کس مصلحت میدانست، لطف میفرمود و از حاصل و درآمد نخلستانهای آن نیز سهم همسران و فرزندان عبدالمطلب را تأمین میکرد. و اضافه آن صرف خرید اسلحه و تجهیزات جنگ و اسب میشد که در زمان ابوبکر و عمر هم استفاده شدند. درآمد «فدک» به فقرا و نیازمند بخشیده میشد و درآمد «خیبر» به سه قسمت تقسیم شده بود، دو بخش برای مهاجران و یک بخش برای خویشاوندان فقیر[۸۱]پیامبر(ص) از خمس غنائمی که سهم خودش بود مقداری سلاح و لباس تهیه فرمود، به خاندان نزدیک خود، از جمله به زنان و مردان خاندان عبدالمطلب، مقداری اثاثیه و لباس و مهره های قیمتی بخشید. مقداری هم به یتیمان و فقرا اختصاص داد. [۸۲]
مدیریت اخلاقی صلح و جنگ
خداوند متعال در قرآن کریم اخلاق و مهربانی پیامبر(ص) خود را به رخ بندگانش می کشد و می فرماید: لقد جاءکم رسول من انفسکم عزیز علیه ما عنتّم حریص علیکم بالمومنین رئوف رحیم؛ پیامبری از خودتان آمده است که بر او سخت است که در رنج افتید، بسیار خواستارتان است و با ایمان آورندگان نرم و مهربان است.[۸۳] صلح و جنگ پیامبر(ص) برای تامین آرامش و دور شدن رنج از مردم بوده است. طبعا در این میان صلح طلبی رویه مورد علاقه رسول خدا است. زیرا در پناه آن امنیت و در پناه امنیت مردم با آرامش میتوانند اهداف فردی واجتماعی خود را تحقق بخشد و مقاصد مادی و معنوی خویش را دنبال نمایند.
الف) مدیریت صلح: ایشان برای برقراری صلح و امنیت اجتماعی تمام توان خود را صرف می نمود. پیامبر اکرم(ص) با اعلام اینکه مدینه حرم امن الهی است، برای آن مرز حقوقی تعیین کرد تا به لحاظ محلی به دور از تجاوز و درگیری باشد و از نظر خارجی هم دشمن موضع خود را معلوم سازد. پیامبر(ص) از ابتداء ورود خود به مدینه سعی کرد با تمام قبایل مشرک اطراف مدینه پیمان عدم تعرض و صلح امضا کند. به طوری که صفوان بن امیه به یاران مشرک قریشی خود این موضوع را چنین می گوید که محمد راه ساحلی به شام را بسته است و با همه قبایل این مسیر پیمان بسته، بنابراین ما دیگر قادر به تجارت از این مسیر نیستیم.[۸۴]
هیئتهای نمایندگی نجران، ثقیف و مناطق مختلف دیگر برای مذاکره خدمت پیغمبر میرسیدند. خود پیامبر(ص) نمایندگانی به نقاط مختلف میفرستاد تا صلحی فراگیر با همه قبایل ایجاد کند. اصرار بر صلح توسط رسول خدا به طوری بود که هنگام روانه کردن علی(ع) به یمن به او چنین سفارش می کند چون به آنجا رسیدی شروع کننده جنگ نباش، اگر آنها هم جنگ را شروع کردند و یکی دو نفر از شما کشته شدند باز هم تو جنگ مکن! با آنها مدارا کن و گذشت خود را به آنها نشانده.[۸۵]
پیامبر(ص) در زمان اوج اقتدار حکومتش به طوائف مختلف نامه مینوشت و به آنان خود مختاری میداد، مشروط بر اینکه نماز به پا دارند و زکات بپردازند و راهها را امن کنند. بر اساس این پیمان نامه ها اگر کسی به آن قبایل حمله می کرد باید مسلمانان از آنان دفاع کنند و اگر برای یاری مسلمانان فرا خوانده شدند، یاری برسانند.[۸۶] «زید بن ثابت» انصاری که در زمان ورود پیامبر به مدینه یازده ساله بود میگوید: پیامبر به من فرمود خط عبرانی یا سریانی را فرا گیرم و مندر هفت شب آن را آموختم تا بتوانم نامههای یهود به پیامبر را بخوانم.[۸۷] کسانی که به عنوان سفیر از جانب پیامبر فرستاده میشدند به زبان همان مردم صحبت میکردند.[۸۸]
پیامبر(ص)حتی سعی مینمود در جنگها شروع کننده جنگ نباشد و اگر از جانب متجاوز، پیشنهاد صلح داده شود از آن استقبال میفرمود.[۸۹] با متجاوزترین دشمنان همچون قریش نیز تمایل به جنگ نداشت به همین جهت از «عتبه بن ربیعه» و «حکیم بن حزام» که طالب جنگ و تجاوز به مسلمانان نبودند تقدیر کرد.[۹۰]
شیوه تبلیغ رسول خدا گفتگو و روشنگری بود ولی دشمنان او به این روش تمایلی نداشتند و از خشونت استفاده می کردند. رسول خدا در عین اینکه خود را آماده برای دفاع در مقابل دشمن می کرد سعی داشت با قبایل مختلف هم پیمان شود و با این کار از بروز حملات جنگی آنان و هم پیمانی آنها با دشمن جلوگیری کند. هنگامی که « ابوجهل » با سپاه قریش در بدر، در مقابل سپاه مسلمین صف کشیده بود، پیامبر «عمر بن خطاب» را پیش او فرستاده و فرمود تا به آنها بگوید برگردند، پیامبر(ص) مایل به جنگ با شما نیست.[۹۱] شروع کننده جنگ احد و خندق نیز مشرکین بودند و حضرت تنها از خود و مسلمانان دفاع می کرد. حضرت با یهود نیز آن هنگامی که تهدیدی نظامی محسوب نشدند و توطئه جنگی نکردند در صلح و صفا زیست. حضرت در اولین فرصتی که ضعف مشرکین قریش را احساس کرد، بدون سلاح برای زیارت خانه خدا بسوی مکه رفت. در این حادثه «بدیل بن ورقاء» نزد پیامبر(ص) آمد و گفت: ما از نزد اقوامت «کعب بن لوی» و «عامر بن لوی» می آییم . قریش «رجاله» و هر کس را که اطاعت می کرده با ساز و برگ فراوان و زنان و فرزندان خود بیرون آورده اند و سوگند خورده اند که تا تو همه آنها را نکشی نمی گذارند وارد حرم شوی. آنان میان تو و کعبه را خالی نمی گذارند . پیامبر(ص) گفت: ما برای جنگ نیامده ایم بلکه برای طواف کعبه آمده ایم ولی البته هر کس ما را از این کار باز دارد با او می جنگیم.[۹۲] حضرت در همین سفر با اهل مکه پیمان صلح بست و در نوشتن صلح نامه نیز نهایت مصالحه و مسامحه رفتار کرد. حضرت پذیرفت در عهد نامه صلح به جای نام خدا بسمک اللهم نوشته شود و عنوان رسوا الله حذف و به جای آن محمد بن عبد الله ذکر شود.
ب) مدیریت جنگ: حکومت نوپای مدینه دشمنان بالقوه و بالفعل خطرناکی داشت که تا ریشه کن ساختن کامل آن، آنان مانع رسیدن مسلمانان به یک زندگی آرام بودند زیرا ایمان دینی مسلمانان را برای دنیای خود خطرناک میدانستند و هر روز به توطئهای مشغول بودند و در تدارک تجاوز جدیدی به مدینه میشدند. دشمنان حاکمیت مسلمین را میتوان به دو دسته خارجی و داخلی تقسیم کرد:
دشمنان خارج مدینه: مشرکین قریش و قبائل همپیمان با آنها، از دشمنان اصلی و بالفعل مسلمانان به حساب میآمدند. غیر از آنها، قبائل وحشی و غارتگر بدوی مشرک عرب نیز از هر فرصتی برای حمله به مدینه و غارت آناستفاده میکردند.
یهودیان یثرب که در اطراف و خارج ، مدینه سکونت داشتند دشمنان بالقوه مسلمانان بود. کینه و دشمنی که یهودیان با مسلمانان داشتند در نزد مسیحیان شبه جزیره وجود نداشت، برعکس نوعی دوستی از جانب مسیحیان نسبت به مسلمانان دیده میشد. قرآن کریم میفرماید: دشمنترین افراد با شما یهود و مشرکین هستند و نزدیکترین آنها به دوستی، مسیحیان هستند و این به جهت وجود قدیس و کشیشانی در بین آنهاست که روحیه استکباری ندارند.[۹۳]
دشمنان داخل مدینه: اکثر مردم مدینه در برابر با اسلام واقعاً تسلیم شده بودند ولی عدهای از آنها که یارای مخالفت با اکثریت و جو حاکم را نداشتند ظاهراً اظهار اسلام آوردند ولی واقعاً به آن باور نداشتند. قرآن کریم به اینگروه «منافق» لقب داد. آنها هر روز با کارشکنیهای خود مشکلی ایجاد می کردند.[۹۴]
رسول خدا در عین صلح طلبی، تجاوز به جان و مال مسلمانان را نمیبخشید و با مسببان آن به شدت برخورد میکرد. او متجاوز به جان و مال مسلمانان را مستحق اشد مجازات میدانست تا کسی به ادامه آن جرئت نداشته باشد. در غالب موارد همینکه میشنید قوم یا قبیلهای قصد حمله به مدینه دارد به سرعت خود را برای مقابله با آن آماده کرد.
در جهانی که قانون، حاکم نباشد و زور حکومت کند، اگر قدرت نداشته باشی از طرف صاحبان قدرت بلعیده خواهی شد. احتمال حمله قریش و دیگر قبائل عرب به مدینه زیاد بود. به همین دلیل رسول خدا مهاجرین را به ماموریتهای مختلف نظامی گسیل می کرد تا قدرت خود را به نشان دهند و کسی جرأت تعرض به مسلمانان را نداشته باشد.
«واعدوا لهم ما استطعتم من قوة و من رِباط الخیل، ترهبون به عدوّ الله و عدوکم و آخرین من دونهم لا تعلمونهم، الله یعلمهم؛ تا می توانید برای شان نیرو و اسبان بسته آماده نهید، که دشمن خدا و دشمن خویش و دیگرانی جز ایشان را بترسانید. شما نمی شناسیدشان، خدا می شناسدشان.»[۹۵] انجام ماموریتهای نظامی به منظور شناسایی منطقه و هم پیمانی با قبایل اطراف مدینه و ترس دشمن انجام میشد. این کار علاوه بر اینکه امنیت مدینه را تأمین میکرد و مانع حمله دشمن به شهر میشد، برای مهاجرین مشاغل مفیدی ایجاد میکرد که با روحیه آنها نیز سازگار بود. واقدی مینویسد: پیامبر تا قبل ازجنگ بدر هیچ یک از انصار را برای جنگ اعزام نفرمود.[۹۶] به دنبال ورود پیامبر(ص) به مدینه و مقارن نزول آیات جهاد، حدود یک سال، حرکت نظامی از جانب مسلمانان انجام نشد. در مدت ده سالی که رسولخدا در مدینه بود هفتاد و چهار حرکت نظامی انجام شد که شروع این نبردها از جانب مشرکین بود. در ۲۷ نبرد، خود پیامبر شرکت داشت. او در نه تای آن شخصاً در مبارزه شرکت کرد و در ۴۷ نبرد، دیگران را به این مأموریت فرستاد.[۹۷] شدت و گستردگی دشمنی چنان بود که در کمتر از هر پنجاه روز یک جنگ بر مسلمانان تحمیل می شد. طبعاً بیشترین زمان زندگی اجتماعی پیامبر اسلام در مدینه در میدان جنگ گذشت و جنگ به دلیل مقتضیات و شرایط خاص خود، دشوارترین صحنه برای رعایت اخلاق انسانی است ولی رسول خدا در این صحنه نیز اخلاقی ترین مدیریت جنگی را از خود نشان داد.
رسول خدا دوست نداشت کسی را به کاری مجبور کند به همین جهت برای جنگها از نیروهای داوطلب بهره می گرفت. در جریان جنگ بدر هنگامی که معلوم شد کاروان تجاری قریش به مکه رفته است و مسلمانان با لشکر قریش رویارو شدند، رسول خدا احتمال داد انصار بنابر بیعت خود تنها از او در شهر مدینه دفاع خواهند کرد ولی انصار به پیامبر(ص) اطمینان دادند که هیچ کس از آنان از او کناره نخواهند گرفت و تنها پس از آن رسول خدا راهی جنگ شد.[۹۸] در جریان انجام مراسم حج عمره هنگامی احتمال جنگ داده شد، حضرت از یاران خود مشورت خواست و پس از بیعت رضوان که اعلام رضایت آنان بود، تصمیم به جنگ گرفت. در جریان جنگ تبوک بسیاری از افراد حاضر نشدند داوطلب شوند، پس از باز گشت از جنگ پیامبر(ص) تنها با آنان تنها این بود که آنان را از اینکه دنیا و هوای نفس را بر خدا ترجیح داده اند مذمت کند و با اظهار پشیمانی آنان، آنها را بخشید.[۹۹]
در اثنای جنگ خندق، بنی حارثه ،« اوس بن قیظی» را نزد پیامبر(ص) فرستادند و پیام دادند که خانه های ما بی پناه و بی حفاظ است و خانه هیچ کدام از انصار این گونه نیست. پیامبر(ص) به آنها اجازه معافیت از جنگ را داد و آنها آماده بازگشت به خانه های خود شدند. چون این خبر را «سعد بن معاذ» شنید، به پیامبر(ص) گفت: که اینان همیشه در موقع سختی و مشکلات این چنین بهانه جویی می کنند. آنگاه روی به بنی حارثه کرد و گفت : این کار همیشگی شما نسبت به ما است و هر گرفتاری که پیش آمده شما اینگونه رفتار کرده اید . با این حال رسول خدا(ص) ایشان را مجبور به ماندن نکرد و آنان را باز گردانید.[۱۰۰]
رسول گرامی اسلام، استبداد رای نداشت و دیدگاه ها را با دقت گوش می کرد و آنچه منطقی بود به کار می بست، به طوری که برخی با توجه به فرهنگ جاهلانه معمول بین رهبران مستبد، این رفتار او را عیب می پنداشتند و او را «گوشی» خطاب می کردند.[۱۰۱] یکی از امور مهم که رسول خدا در آن با دیگران مشورت می فرمود، جنگ بود. در شروع جنگ بدر پیامبر(ص) با اصحاب، از مهاجر و انصار، مشورت کرد.[۱۰۲] در جنگ احد و خندق و دیگر جنگها نیز حضرت با اصحاب مشورت فرمود و از پیشنهادات آنان استفاده می شد. در جنگ احزاب ساخته شدن خندق برای غافلگیر کردن مشرکین به پیشنهاد سلمان فارسی بود.[۱۰۳] پس از آنکه محاصره «بنی ثقیف» در حصارهایشان طولانی شد، پیامبر با مردم مشورت فرمود. «سلمان فارسی» پیشنهاد استفاده از منجنیق را داد. پیامبر (ص) پذیرفت و فرمان ساخت و نصب منجنیق را صادر فرمود.[۱۰۴]گاه مواردی پیش می آمد که این مشاوره حتی خلاف رای پیامبر(ص) نتیجه می داد؛ در جنگ بدر «حباب بن مُنذر» از پیامبر(ص) می پرسد که آیا این جایگاه را برای جنگ از طریق وحی انتخاب کرده ای یا نظر و تاکتیک جنگی خود شماست؟ رسول خدا پاسخ می دهند که نظر خودم است. او می گوید از نظر موقعیت جنگی مناسب نیست و بهتر است در کنار آب قرار بگیریم و چنین و چنان کنیم. حضرت فرمود نظر تو درست است و دستور فرمود: لشکر به مطابق پیشنهاد او عمل کنند.[۱۰۵] در جنگ احد باز با اصحاب به مشورت پرداخت و علی رغم نظر خود به نظر اکثریت عمل نمود.[۱۰۶] در جریان جنگ خندق علیرغم توافق با قبیله بنیغَطَفان مبنی بر اینکه یک سوم محصول مدینه به آنها داده شود تا آنها قریش را تنها بگذارند قبل از امضای توافقنامه با روسای اوس و خزرج به مشورت پرداخت و چون آنها حاضر به پذیرش آن نشدند و حضرت فرمود: خود دانید.[۱۰۷] «ابو هریره» می گوید: من هیچ کس را ندیده ام که به اندازه رسول خدا با یاران خود مشورت کند[۱۰۸]
در ابتدای جنگ خیبر «حباب بن منذز بن جموع» به حضور پیامبر(ص) رفت و گفت: شما نزدیک به حصار، میان نخلستان و زمینهای مرطوب فرود آمده اید و هیچ قومی آزمند تر و تجاوز گر تر از مردم قلعه «نطاه» نیستند و آنها اکنون بر ما مشرف هستند و بیشتر در تیر رس قرار می گیریم . آنها ممکن است شبانگاه در پناه نخلستان پنهان شوند. پس از این سرزمین بکوچید و ریگستان را در میان خود و ایشان قرار دهید تا تیرهای ایشان به ما نرسد . پیامبر(ص) «محمد بن مسلمه» را احضار کرد تا جایی دور تر از حصار های آنها و بدور از دستبرد و شبیخون آنها در نظر بگیرد[۱۰۹].
موضوع دیگری که در فعالیتهای شخصی و نظامی رسول خدا حائز اهمیت است توجه ایشان به نظم بود.[۱۱۰] حضرت کارهای خود را مثل لباس پوشیدن و حرکت کردن را از سمت راست انجام میداد.[۱۱۱] حضرت قبل از هر جنگ نیروها را به صورت منظم به صف می کرد و آنها را که جلو یا عقب صف ایستاده بودند با اشاره چوبی که در دست داشتند منظم می ساخت و آنگاه نیروها را سازماندهی کردند.
هنگامی که مسلمانان به حصار «ناعِم» در «نطاه» رسیدند، حضرت اصحاب را مرتب و به صف کرد و فرمان داد که تا دستور نرسیده جنگ را شروع نکنند .در این هنگام مردی از قبیله« اشجع» به یک یهودی حمله کرد و آن یهودی که «مرحب» نام داشت کشته شد. مردم گفتند: ای پیامبر آن مرد شهید محسوب می شود ؟ حضرت فرمود : آیا پس از اینکه من از جنگ منع کرده بودم کشته شد؟ گفتند: آری ، پیامبر(ص) فرمود: جار چی جار بزند که هرکس از دستور سر پیچی کرده بهشت بر او روا نخواهد بود[۱۱۲].
ایشان برای نگهبانی هم نوبت مشخص می کرد. پیامبر اکرم(ص) در ۷ شبانه روزی که در «رجیع» بودند برای پاسداری و نگهبانی شبانه میان اصحاب خود نوبت قرار داد.[۱۱۳] «امّ سلمه» نقل می کند که من در جنگ خندق در تمام مدت اقامت حضرت همراه ایشان بودم و در یک شب با آنکه سرمای سختی بود، پیامبر (ص) بر خاست و مدتی نماز خواند و از خیمه خود بیرون رفت و دیده بانی می کرد[۱۱۴].
گاهی کسی نبود که از منطقه ای حفاظت کند و او خود شخصاً آن را انجام می داد. عایشه می گوید: در یکی از شبها که در کنار خندق بودیم، پیامبر(ص) مرتبًا از شکافی که در کنار خندق ایجاد شده بود رفت و آمد می کرد و از آن نگهبانی می فرمود. تا اینکه سرما ایشان را اذیت کرد. من آن حضرت را گرم کردم و دوباره برای حراست از همان شکاف بیرون رفت گفت: می ترسم که دشمن از این شکاف نفوذ کند. در همین موقع صدای سلاح و برخورد آهن را شنیدم. پیامبر(ص) فرمود: کیست؟ گفت : منم، سعد بن ابی وقاص . فرمود: از این شکاف مواظبت کن و سپس پیامبر(ص) خوابید.[۱۱۵]
ویژگی دیگر حضرت، اهمیت دادن به تجهیزات و تسلیحات نظامی و کسب اطلاعات از دشمن بود. روز جنگ خیبر برتن پیامبر(ص) دو زره بود و روپوش و کلاهخود داشت و بر اسبی به نام ظرب(سنگ برآمده) سوار بود و نیزه و سپر در دست داشت[۱۱۶].
ایشان قبل از شروع هر عملیات نظامی نیروی بسیاری را صرف کسب خبر می کردند. این اطلاعات غالباً برای تصمیم گیری های نظامی مورد استفاده قرار می گرفت و اگر موجب تضعیف روحیه مجاهدان می شد، مخفی می ماند. پیامبر(ص) «حباب بن مُنذر» را برای کسب خبر و ارزیابی دشمن میان قریش فرستاد و به او امر فرمود: پس از بازگشت، اخبار خود را جز نزد من، در خلوت، با کسی بازگو مکن ؛ اگر هم دیگران از تو پرسیدند، بگو دشمن را اندک دیدم.[۱۱۷]
یکی از موارد دروغ مصلحت آمیز دروغ در زمان جنگ است، زیرا که گفتن هر راستی در جریان جنگ ممکن است باعث ریخته شدن خون های بسیار شود یا موفقیت را به تاخیر بیندازد. عبد ا…بن انیس در مورد سریه خود می گوید از رسول خدا تقاضا کردم که هرچه لازم شد در جریان این جنگ بگویم اشکالی ندارد؟ حضرت فرمود: آنچه لازم شد و هر چه دلت می خواهد بگو[۱۱۸]
گروهی از قبیله «خزاعه» به نام «بَلمُصطَلَق» همراه اقوام و هم پیمانانشان، سلاح و تجهیزات فراهم کرده و قصد جنگ و حمله به مدینه را داشتند. پیامبر برای کسب خبر «بریده بن حصب» را روانه فرمود. بریده از پیامبر «ص» اجازه گرفت تا برای کسب اعتماد آنان و دریافت اخبار و جزئیات اعمالشان هر چه که لازم باشد، حتی برخلاف اعتقاداتش بگوید، حضرت به او این اجازه را دادند. [۱۱۹]
جنایات جنگی در جنگهای گذشته معمولاً انجام می گرفت و هیچ کس نبود که به آن رسیدگی کند. بی گناهان بسیاری قربانی خشم جریان جنگ بودند. رسول خدا برای جلو گیری از این نوع فجایع جنگی قبل از جنگ به نیروهای خود در این زمینه سفارش های اخلافی می فرمود. پس از پیروزی در «غزوه حُنَین» پیامبر (ص) «طفیل بن عمرو» را به سوی طائف فرستادند تا بتکده آن دیار را ویران سازد. قبل از حرکت به او چنین توصیه کردند: به مردم سلام برسان، به قوم خود کمک کن، غذا ببخش. و از خداوند حیا کن، همان گونه که هر کس از بستگان محترم خویش حیا میکند؛ و هرگاه کردار زشتی انجام دادی، با نیکی جبران کن.[۱۲۰] سفارش حضرت به «عبد الرحمن بن عوف» در سریه «دُومة الجَندَل» چنین بود که: به نام خدا به جهاد برو و فقط در راه خدا با کافران جنگ کن. مکر و فریب نکن، هیچ کودکی را نکش.[۱۲۱] پیامبر(ص) درباره اجساد کشتگان دشمن در نبرد بدر، دستور داد که آنان را دفن کنند.[۱۲۲]
در بین اعراب معمول بود که اگر به دشمن دست پیدا می کردند از هیچ وحشی گری فروگزار نمی کردند. اعضاء بدن آنها را قطعه قطعه می کردند، بخشی را به یادگار می بردند و دست و پای آنها را می بریدند بر چشمشان میل می کشیدند. اسلام این اعمال را منع کرد پیامبر(ص) هر گاه گروهی را به سریّه ای می فرستاد آنها را از مثله کردن منع می فرمود. هیچ گاه نگفت چشمی را میل بکشند و هر گز بر قطع دست و پایی امر نفرمود.[۱۲۳]
«عمربن الخطاب»پس از اسیر شدن «سُهیل بن عمرو» به پیامبر(ص) گفت: فرمان دهید تا دندان های پیشین و زبان او را در آورند، تا دیگر هرگز نتواند علیه شما همچون گذشته، ایراد خطبه کند. پیامبر(ص) فرمود: من هرگز او را مُثله نمی کنم و از پیامبر خدا نخواه تا چنین فرمانی بدهد.[۱۲۴]
مهر و عطوفت پیامبر(ص) مشمول حال اسیران جنگی نیز می شد. پس از گرفتن اسیر کسی حق کشتن آنان را نداشت مگر اینکه او گناهی دیگر مرتکب شده باشد و حکم اعدام برای او صادر شود. در راه بردن اُسراء به مدینه «سُهیل بن عمرو» گریخت. پیامبر(ص) دستور دادند در صورتی که کسی او را پیدا کرد وی را به قتل برساند. اتفاقاً خود حضرت او را یافتند، دستانش را بستند و همراه خود به مدینه بردند ولی او را نکشتند.[۱۲۵]
«ابو العاص بن ربیع» که اسیری از قریش بود، ذکر می کند که پیامبر(ص) به مسلمانان سفارش رفتاری نیک با اُسراء را کرده بود؛ هر گاه که آنان غذا می خوردند نان را که بسیار کم بود به ما اختصاص می دادند و خود خرما می خوردند، انصار ما را سواره می بردند و خود پیاده راه می پیمودند.[۱۲۶]
پس از پیروزی مسلمانان بر «بنی بَلمُصطَلَق» پیامبر اکرم(ص) دستور فرمود با اسیران با نرمی و ملایمت رفتار شود. مردان را در گوشهای و زنان و کودکان را در گوشه دیگر جمع کردند و افرادی را برای مراقبت و نگهداری از آنان تعیین فرمود. [۱۲۷]
پس از آنکه محاصره بنی ثقیف در حصارهایشان طولانی شد، پیامبر فرمودند: هر بردهای از حصار بیرون آید و به ما بپیوندد آزاد است. حدود ۲۰ مرد از حصار خارج شدند و به سوی مسلمانان آمدند. چندین نفر از آنها بعداً مسلمان شدند که پیامبر خود، بهای آزادی آنها را پرداخت و هر یک از آنان را به مسلمانی سپرد تا عهدهدار هزینه او شود. پس از پیروزی مسلمانان بر بنی ثقیف و اسلام آوردن آنها، ایشان خواستار برگرداندن بردگانشان به آنها شدند، اما پیامبر (ص) فرمود : اینها آزاد شدگان خدایند و هیچ کس را بر آنها تسلطی نیست.[۱۲۸]
هنگامی که رسول خدا (ص) به محل نگهداری اسیران «هوازن» در «جِعِرانه» رسید. به «بُسربن سُفیان» دستور داد به مکه برود و برای اسیران جامه تهیه کند. سپس حضرت امر فرمود : پس از آن هیچ یک از اسیران بدون لباس نباشد و همه اسیران را جامه بپوشانند.[۱۲۹] پس از آنکه مسلمانان بر قبیله «هوازن» چیره شدند و زنان و کودکان آنها را به اسارت گرفتند، نمایندگان «هوازن» برای گفتگو به منظور آزادی اسیرانشان نزد پیامبر (ص) رسیدند. پیامبر (ص) فرمود : من مدتها منتظر شما بودم و گمان کردم که دیگر نخواهید آمد، لذا غنایم تقسیم شده وسهم افراد را دادهام. از آنجا که دایه پیامبر در کودکی از این قبیله بود و حضرت در بین افراد این قوم کودکی خود را سپری کرده بود، بسیاری از افراد آن، برادران و خواهران و اقوام رضاعی او میشدند، که در کودکی عهدهدار سرپرستیش بودند، به همین دلیل نمایندگان، طلب لطف و محبت از پیامبر در قبال اهل و عشیره رضـاعیاش کردند. پیامبر (ص) به نمایندگان فـرمود: آیا زنان و فرزندانتان در نظر شما دوست داشتیترند، یا اموالتان؟ گفتند: ای رسول خدا، تو ما را در میان زن و فرزند و اموال مختار و مخیر فرمودی؛ زنان و فرزندانمان را بر میگزینیم. آنها را به ما برگردان، که هیچ چیز را با زن و فرزند خود معادل نمیدانیم. پیامبر به آنان فرمود: آن چه در سهم من و فرزندان عبدالمطلب قرار گرفته است متعلق به شما خواهد بود، هنگام نماز ظهر، خطاب به مردم مرا واسطه خواسته خود کنید. آنها، چنین کردند. مهاجران گفتند: آن چه از آن ماست اختیارش به دست رسول خدا است و انصار و بسیاری گروههای دیگر سهم خود را بخشیدند، برخی آن چه را برداشت کرده بودند، پس ندادند. پیامبر (ص) در خطبهای خطاب به مردم فرمود : هر کسی از مسلمانان، کسی از این قوم را دارد، در صورتی که مایل باشد، رهایش کند؛ به هر کس هم میل نداشته باشد و حق خود را بخواهد در قبال هر اسیر شش شتر از اولین غنایمی که نصیب مسلمانان شود، پرداخت خواهد شد.[۱۳۰]
در خبری دیگر آمده است که بسیاری از صحابه، انصار، مهاجران و مسلمانان با وجود تمایل و علاقه نسبت به کنیزان و غلامانی که به غنیمت گرفته بودند، بدون بهانه جویی و تعلل (چون متوجه شدند که افراد این قوم نسبت رضاعی با رسول خدا (ص) دارند)، و بدون دریافت فدیه یا عطایی آنها را آزاد کردند که به قبیله خود باز گردند.[۱۳۱]
« نَبّاش بن قیس» از اسیران «بنی قریظه» بود با کسی که او را آورد در گیر شد. آن شخص هم با مشت به بینی «نباشّ» زد و آن را خونی ساخت. پیامبر اکرم آن مسلمان را توبیخ کرد و فرمود: چرا نسبت به او چنین کردید. گفت با من درگیر شد و می خواست بگریزد من هم او را زدم. نباشّ گفت: به تورات سوگند که دروغ می گوید. اگر مرا هم آزاد می کرد من از آمدن به جایی که همه قومم بودند تاخیر نمی کردم. پیامبر (ص) فرمود: با اسیران خوش رفتاری کنید و به آنها آب دهید و سیرابشان کنید تا خنک شوند.[۱۳۲]
رسول خدا با آزار روحی اسیران به شدت مخالف بود. «صفیه» که قبلاً همسر «کنانه بن ابی الحقیق» بود اسیر شد و پیامبر(ص) او را همراه بلال به محلی فرستاد. بلال او و دختر عمویش را از کشتارگاه عبور داد . دختر عموی صفیه فریادی درد آور کشید و پیامبر(ص) از این کار بلال ناراحت شده و فرمود: مگر رحم از تو رفته است؟ دخترک کم سن و سالی را از میان کشتگان عبور می دهی. بلال گفت: نمی دانستم که این کار را خوش ندارید و دوست داشتم کشتارگاه خویشاوندان خود را ببینند.[۱۳۳]
پیامبر(ص) از کنار زن آبستنی عبور کرد که وضع حمل او نزدیک بود، پرسید: این زن در سهم چه کسی است؟ گفتند: سهم فلانی. فرمود: فرزندی که در شکم این زن است فرزند او نیست و از او ارث نمی برد. چگونه این کودک را به بردگی می گیرد در حالی که جلوی چشمش می دود و بازی می کند. من این مرد را نفرین می کنم. لعنت و نفرینی که در گورش هم همراهش خواهد بود.[۱۳۴]
مدیریت قضائی اخلاق مدار
با توجه به اینکه در بین اعراب قبل از اسلام قتل و خونریزی بسیار بود و به دنبال یک قتل انتقام جویی از تکالیف مهم قبیله به حساب می آمد و بسیاری بر این باور بودند که تنها خون را باید با خون شست و در صورت توان به جای یک نفر گاه چندین نفر را به قتل رساندند، اسلام سعی کرد در این دیدگاه تعدیل حاصل کند و نرمی را به جای خشونت بنشاند. قانون قصاص را که تنها مقابله به مثل است را جانشین کشتار قرار داد و در عین حال افراد را به بخشش و گرفتن دیه تشویق کرد و در قبال آن به آنان وعده بهشت و بخشش گناهان داد.[۱۳۵] «مُحَلِّم بن جَثّامه» در زمان ظهور اسلام «عامر بن اَضبَط» را به خاطر کینههای جاهلیتی که نسبت به او داشت، کشته بود. «عُیینَه بن حِصن» پس از بازگشت سپاه اسلام از غزوه «حُنَین» در حضور پیامبر به خون خواهی «عامر» برخاست. پیامبر (ص) فرمود : حاضری خون بها بگیری؟ «عیینه» از پذیرفتن خون بها خودداری نمود و جنجال به پا کرد. مردم خواستار قصاص «محلم» شدند و به پیامبر(ص) گفتند در صورتی که دوست داری از قاتلان خون بها بگیری این کار را از فردا شروع کن. رسول خدا، دستهای خود را بلند کرد و فرمود: دیه و خون بها را بپذیرید. پنجاه شتر اکنون میدهیم و پنجاه شتر هم پس از رسیدن به مدینه خواهیم داد. آنها نپذیرفتند. رسول خدا آنقدر بر موضع خود پافشاری کرد تا بالاخره آنها پذیرفتند که خونریزی نکنند. با این حال، قاتل خود را برای قصاص آماده کرده بود. او نزد پیامبر آمد و طلب استغفار کرد. حضرت او را به خاطر عمل زشت و نابخشودنیاش سرزنش کرد و سه بار فرمود : خدایا محلم را نیامرز. سپس به او گفت: برخیز. «محلم» گریان و شرمگین رفت. حاضران در این واقعه، می گویند که شاهد طلب استغفار پنهانی رسول خدا (ص) برای محلم بودهاند، اما در حضور مردم و خودش او را شماتت کرد، تا قبح قتل نفس در بین مردم از میان نرود.[۱۳۶]
پیامبر(ص) پس از رسوایی شخصی که یکی از غنائم را پنهان کرده بود، مجازاتش را دادند. کسی از دوستان او، از حضرت رسول(ص) سه بار برای او طلب بخشش کرد؛ پیامبر(ص) فرمود: درباره مجرمان بخشش و یا تخفیف جزا از من نخواهید.[۱۳۷]
«حارث بن سوید»در جنگ احد، مسلمان دیگری نام «مجدار بن زیاد» را به انتقام خون خواهی پدرش، که قبل از اسلام، در جریان اختلافات قومی «اوس »و «خزرج» کشته بود، غافلگیرانه کشت! پیامبر(ص) فرمان به دستگیری او دادند. او اظهار پشیمانی بسیار کرد، و گفت : شیطان بر من تسلط یافت و مغلوب هوای نفس و عقاید جاهلی خود شدم، توبه خواهم کرد و شصت فقیر را اطعام می کنم، خون بها پرداخت کرده و دو ماه پیاپی روزه می گیرم. اما رسول خدا(ص) او را مستحق بخشش ندانست و فرمان به قصاصش داد، تا جبران عمل نا جوانمردانه اش شده باشد.[۱۳۸]
«هیت» و «ماتع» غلامانی بودند که در خانههای پیامبر و خانواده عبدالمطلب رفت و آمد داشتند. پس از اطلاع پیامبر از هوس آلود بودن نگاه و فکر آنان نسبت به زنان، حضرت آنها را به چراگاههای اختصاصی حیوانات تبعید نمود ولی به آنها اجازه داد که هفتهای یکبار برای رفع نیازمندیهایشان به بازار مدینه بیایند و باز گردند.[۱۳۹]
مدیریت اخلاقی سیاست
خلق عظیم پیامبر(ص) در سیاست او هم انعکاس داشت. مدیریت و قدرت سیاسی برای رسول خدا نه یک هدف بلکه تنها وسیله ای برای تقرب به خدای متعال در معیشت اخروی بود. پیامبر(ص) در «ذی طوی» در بین مسلمانان ایستاد و سر خود را به علامت فروتنی برای خداوند متعال چنان پایین انداخت به طوری که محاسن حضرت با لبه زین مماس و یا نزدیک به آن بود . رسول خدا (ص) سپاس فتح مکه و کثرت مسلمانان را به جا آورد و سپس فرمود: العیش عیش الاخره (زندگی یعنی زندگی آن جهان.)[۱۴۰] رسول خدا پس از فتح مکه بر سردر کعبه ایستاد و عفو عمومی اعلام کرد. او رو به اشراف قریش کرده فرمود: حال چه می گویید؟ گفتند: خیر و نیکی، تو برادر و برادر زاده ما هستی که اکنون به قدرت رسیده ای. رسول خدا فرمود: اما من همان را می گویم که برادرم یوسف به برادرانش گفت: امروز بر شما ملامتی نیست. خدا شمارا بیامرزد که ارحم الراحمین است.[۱۴۱]
حضرت مسئولیت ها را بر اساس لیاقت و شایستگی آنان توزیع فرمود. رسول خدا جز مسئله پرده داری، کلید داری کعبه و سقایت حاجیان از مقامات و مناصب گذشته چیزی را به رسمیت نشناخت.[۱۴۲]
عثمان بن طلحه، کلید دار سابق کعبه، کلید را نزد پیامبر(ص) آورد و آن را به حضرت داد. عباس بن عبدالمطلب که موقعیت را مناسب می دید دست خود را دراز کرد و گفت : ای رسول خدا منصب کلیداری و سقایت را به ما بدهید. پیامبر(ص) فرمود: کاری را به شما وا می گذارم که متحمل هزینه شوید نه اینکه از آن پول در بیاورید. حضرت کلید کعبه را به خود عثمان برگردانید و فرمود: همچنان مثل گذشته متصدی این امر باشید. او منصب سقایت را به عباس داد، عباس سالانه برای تامین آب حجاج هزینه بسیاری متحمل می شد [۱۴۳].
پیامبر(ص) هیچ گاه از قدرت خود سوء استفاده نکرد، بلکه خود را چون عضوی از جامعه اسلامی می دید. زمانی که پیامبر مشغول مرتب کردن صفوف مسلمانان برای جنگ بدر بود، با چوبی به «سواد بن عزیه» زد و به او فرمود : ای سواد! در صف و ردیف بایست. سواد اعتراض کرد که ضربه چوب او را آزرده است و پیامبر را قصاص خواهد کرد. پیامبر شکم خود را برهنه کرد و فرمود : قصاصم کن. سواد پیامبر را در آغوش کشید و بر روی حضرت بوسه میزد. پیامبر علت کار او را پرسید. سواد گفت : حال که برای جنگ در راه خدا میرویم، ترسیدم کشته شوم و دیگر شما را نبینم، خواستم آخرین عهدم با رسول خدا، در آغوش گرفتنش باشد.[۱۴۴] در راه « جِعِرانِه» «ابورُهم غفاری» شترش به پهلوی شتر پیامبر (ص) برخورد کرد وکف کفشهای خشن او پای حضرت را آزرد. پیامبر فرمود : پایم را به درد آوردی. پایت را کنار بکش و با تازیانه به پای او زد. «ابورهم» از این واقعه بسیار ناراحت و شرمسار بود، از پیامبر دوری میکرد و منتظر عقوبت این عملش بود. پیامبر او را احضار فرمود، و گفت : تو با پای خود، پایم را صدمه زدی و من با تازیانه به تو زدم. اکنون این گوسفند را به جای آن ضربه تازیانه به تو میبخشم. («ابورهم» نقل می کند که : خرسندی رسول خدا از من، برای من از دنیا و هر چه در آن است خوشتر بود.)[۱۴۵]
رسول خدا ریاست خود را بهانه ای برای کناره گیری از سختی ها نمی دید. مسلمانان در جنگ احزاب به امر دشوار کندن خندق مجبور شدند. پیامبر(ص) همراه ایشان در خندق کار می کرد. مسلمانان از یهودیان « بنی قریظه» مقداری زنبیل و بیل و تیشه امانت گرفته بودند . پیامبر(ص) حفر هر بخش را به گروهی واگذار کرده بود. «مروان بن ابی سعید» نقل کرده که پیامبر(ص) در آن روز با زنبیل خاک حمل می کرد و مسلمانان رجز می خواندند و پیامبر(ص) نیز این بیت را : هذا الجمال لاجمال خیبر هذا ابرّ ربنا و اطهر[۱۴۶]
حضرت گاهی کلنگ و گاهی با بیل خاک را کنار می زد و گاه با زنبیل خاک حمل می کرد. روزی پیامبر(ص) فرط خستگی به لبه چپ خندق به سنگی تکیه داد و خوابش برد . یکی از مسلمانان نزدیک ایشان شد. حضرت بیدار شد و کلنگ را برداشت و باز شروع به ضربه زدن کردن و این شعر را می خواند: خدایا زندگی واقعی زندگی آخرت است، انصار و مهاجر را بیامرز.[۱۴۷]
پس از فتح مکه، پیامبر برای مقابله با قبیله «هوازن» که قصد طغیان و جنگ با مسلمانان را داشتند با سپاهیان خود آماده جنگ شد. حضرت از «صفوان ابن امیه » صد زره به عنوان قرض، مطالبه کرد. صفوان گفت: چون بر ما مسلط شده ای آن را از من طلب می کنی یا به میل و رغبت از من درخواست میکنید؟ پیامبر فرمود: به عنوان قرض با ضمانت آن را طلب می کنم.[۱۴۸]
رسول خدا نه با دوست و نه با دشمن مکر و فریبی نداشت و نسبت به بدترین دشمن خود نیز به عهد خود وفا می کرد. این چیزی بود که دشمن نیز به آن اعتراف داشت. قبل از ورود پیامبر(ص) به مکه، جمعی از قریش با پیامبر(ص) ملاقات کردند و گفتند: ای محمد به خدا سوگند هیچ گاه نه در دوران کوچکی و نه بزرگی معروف به غدر و مکر نبودی! چه شده است که با اسلحه به حرم الهی و قوم خود وارد می شوی؟ در حالی شرط کرده بودی با سلاح مسافر و شمشیرهای غلاف کرده وارد شوی. پیامبر(ص) فرمود حال نیز چنین است و ما وارد مکه نخواهیم شد مگر به همان طریق.[۱۴۹]
پس از انجام عمره سه روزه در مکه، صبح روز چهارم در حالی که پیامبر(ص) در مجلس انصار نشسته بود و« سعد بن عباده» با حضرت سخن می گفت،«سُهیل بن عمرو» و «حو یطب بن عبدالغزّی» آمدند و گفتند: مهلت تو به سر رسیده است تو را به خدا و عهدی که میان ما و تو است سوگند می دهیم ، از سرزمین ما بیرون بروی. «سعدبن عباده» از درشتی سخن آن دو نفر ناراحت شد و به سهیل گفت: این سرزمین نه از تو و نه مال پدر توست، به خدا سوگند که پیامبر(ص) از جای خود حرکت نخواهند کرد مگر به میل خودش. رسول خدا(ص) لبخندی زد و به «سعدبن عباده» فرمود: مردمی را که به دیدن ما آمده اند آزرده نکن. پیامبر (ص) به «ابد رافع» دستور دادند: امشب هیچیک از مسلمانان نباید در مکه بماند.[۱۵۰]
مدیریت اخلاقی فرهنگ و تربیت
در جامعه عرب قبل از اسلام که هر کس تنها دغدغه منافع شخصی خود را داشت و چون سرنوشت افراد با قبیله آنها گره خورده بود، نهایتاً منافع قوم و قبیله هم مورد توجه قرار می گرفت. اخلاق و تربیت و انسانیت اگر هم مطرح می شد در محدوده همان چارچوب محدود قبیله ای معنا می شد. تربیت این جامعه به طوری که بتواند دغدغه بشریت و انسانیت را برای رضای خدا پیدا کند، انرژی و هزینه بسیاری را طلب می کرد. پیامبر(ص) تمام تلاش خود را صرف این کرد تا اعراب را از این پوسته تنگ بیرون آورد و آدمیان را با اخلاق انسانی فارغ از منافع شخصی و قوم و قبیله ی آشنا کند. این تلاش در عین دشواری بسیار موفق بود و نتیجه آن تربیت انسانهای وارسته ای شد که در حد خود اعجاب انگیز شدند. تمام فعالیتهای رسول خدا برای فراهم کردن زمینه برای همین هدف والای او یعنی تربیت اخلاقی و الهی انسانها بود. رسول خدا(ص) که خود سمبل اخلاق بود به طور طبیعی الگوی تربیت اخلاقی مردم هم محسوب می شد، علاوه بر این حضرت در رویارویی با حوادث مختلف راهکارها و رهنمودهای تربیتی را به آنان ارائه می داد.
اولین اقدام رسول خدا پس از حضور در شهر مدینه، تثبیت و نهادینه سازی اندیشه توحیدی بود. نتیجه اخلاقی این اعتقاد این بود که برتریهای معمول ناشی از سن، جنس، سرمایه، قدرت، نژاد و قبیله که غالباً در طول تاریخ منشاء تبعیض و اجحاف و ظلم بوده است رنگ می بازد و افراد در برابر خداوند همچون دندانه های شانه برابر قرار می گیرند و در پناه آن زمینه بروز اجهاف و ظلم در جامعه ریشه کن می شود. حضرت بلافاصله پس از اسقرار در هر منطقه در صدد زدودن این مظاهر شرک بود. پیامبر «ص» پس از فتح مکه، فرمود: هیچ شخصی نباید در خانه خود بتی داشته باشد و صاحب بت آن باید آن را بشکند و نابود سازد. به دنبال موفقیت این رسالت در مدینه و پس از پیروزی بر مکه حضرت همین رویه را در مکه اعمال کرد. پیامبر(ص) در حالی که بالای سر هُبل ایستاده بودند فرمان دادند تا بتها را در هم شکنند. «زبیر بن عوّام» رو به «ابوسفیان بن حرب» کرد و گفت: ای ابوسفیان بت هبل درهم شکسته شد و تو در جنگ احد بر آن مغرور بودی. ابوسفیان گفت: از این مطلب دست بردار. من می دانم اگر خدای دیگری همراه خدای محمد بود وضع دیگری پیش می آمد[۱۵۱].
هیچ یک از مردان قریش نبود که در خانه خود بت نداشته باشد. در پی این دستور مسلمانان شروع به شکستن بتها کردند.[۱۵۲] حضرت افراد و سپاهیان اسلام را به مناطق مختلف میفرستادند تا پیام اسلام را به همه قبایل برسانند. اولین فرمان ایشان نابود کردن بتها و نشانههای شرک بود. «خالد بن ولید» همراه سی تن به «عرنه» برای ویران کردن بت خانه «عزی» اعزام شد.[۱۵۳] «طُفَیل بن عمرو دوسی» برای ویران کردن بت «ذوالکَفَّین» بت قبیله عمر و بن حُمَمَه فرستاده شد. [۱۵۴] «سعد بن زید اشهلی» برای ویرانی بت منات گسیل شد و عمرو عاص را برای ویرانی «سُواع»(بت قبیله هُذیل) فرستاده شد.
رسول خدا پس از فتح مکه بر سردر کعبه ایستاد و مرگ فرهنگ خشونت بار و افتخارات غیر انسانی و ضد اخلاقی جاهلی را اعلام فرمود و مسلمانان را به اخلاق و عقلانیت اسلامی دعوت کرد. ایشان فرمود: هر خون و مالی که بر عهده داشتید و همه افتخارات واهی جاهلی زیر پا نهاده شده و از میان رفته است. خداوند تکبر جاهلیت و افتخار به پدران را از بین برد. مسلمان برادر مسلمان است و همه مسلمانان برادرند. همه شما از خاک هستید و گرامی ترین شما نزد خداوند پرهیزکارترین شماست. دور آنها مساوی نزدیک آنان است. نیرومند و ناتوان آنان در جنگ به طور یکسان غنیمت می برند. شرکت در جناح چپ یا راست جبهه یعنی میسره و میمنه در میزان برداشت غنایم تفاوت نمی آورد.
خون مسلمانان محترم است و باید محفوظ بماند. باید مسلمانان در مقابل دشمن متحد و هماهنگ باشند. هیچ مسلمانی را در برابر کافر نباید کشت و هیچ صاحب پیمانی در زمان پیمان نباید کشته شود.[۱۵۵]
رسول خدا با خرافات به شدت مبارزه می فرمود و به خواسته های غیر موجه جاهلی و آنچه با اصل اسلام همخوانی نداشت، ترتیب اثر نمی داد. اعراب درخت سرسبز بزرگی به نام «ذات انواط» را مقدس میشمردند و آن را می پرستیدند. سالی یک بار کنار آن تجمع میکرده برای آن قربانی میکردند و حجاج پیش از ورود به مکه ردای خود را به عنوان تبرک به آن میآویختند و سپس به مکه میرفتند. در مسیر غزوه « حنین» سپاه مسلمانان از کنار این درخت گذشتند. گروهی، از پیامبر خواستند درختی همچون «ذات انواط» برای اسلام و مسلمانان تعیین کند. پیامبر به نشان ناراحتی از خواست آنان سه مرتبه تکبیر گفت و فرمود: قوم موسی هم با او چنین کردند.[۱۵۶] در «تبوک» پیامبر فرمان به باز کردن «اوتار» از قلاده شتران و اسبان داد. «اوتار» یا «خرمهره» را اعراب برای جلوگیری چشم زخم به گردن مرکبهایشان آویزان میکردند.[۱۵۷]
دغدغه اصلی رسول خدا تسلیم شدن انسانها به حقیقت بود، لذا برای تحقق آن هر بهایی را می پرداخت. رسول خدا کسی را برای پذیرش اسلام مجبور نمی کرد. .[۱۵۸] پیامبر اسلام چه در مکه و چه در مدینه کسی را بهاسلام مجبور نمیساخت. در مدینه پیامبر(ص) با وجود اقتدار، کسی را به دیانت مجبور نمیساخت. برخی از مشرکین تا مدتها در مدینه ایمان نیاوردند و همراه یهودیان مدینه پیامبر(ص) و اصحاب او را آزردند.[۱۵۹] قرآن نیز به این موضوع اشاره دارد.[۱۶۰] اسلام آوردن بعضی از افراد در جریان جنگ احد صورت گرفت.[۱۶۱] عدهای بعد از فتح حنین در سال نهم یا دهم ایمان آوردند.(۳۲) مشرکین در سال نهم با نزول سوره توبه تنها از انجام مراسم حج منع شدند.
در بین مسیر حدیبیه، پیامبر(ص) در منطقه «روحاء» با گروههایی از مردم بنی نَهد برخورد کرد. حضرت آنها را به اسلام دعوت کردند ولی آنان اسلام را نپذیرفتند. آنها مقداری شیر برای پیامبر(ص) فرستادند که حضرت نپذیرفت و گفت من هدیه مشرکان را نمی پذیرم. حضرت دستور فرمود تا آن شیر را از آن ها بخرند.[۱۶۲]اگر کسی مسلمان می شد او بسیار مسرور می گشت. اسلام آوردن افراد موجب می شد تا کلیه جرمهای آنان هر چقدر هم سنگین باشد مشمول عفو قرار گیرد. «خالد بن ولید» که نقش اصلی را در شکست مسلمانان در جنگ احد داشت، نقل می کند: جامه های خوب خود را پوشیدم و برای رفتن نزد پیامبر(ص) آماده شدم. برادرم مرا دید و گفت عجله کن. به پیامبر(ص) خبر داده اند که تو می خواهی مسلمان شوی و خوشحال شده است و منتظر تو است. وقتی از دور آن حضرت را دیدم، ایشان لبخند زدند و همچنان لبخند بر لب داشتند تا ایستادم و بر او با عنوان نبوت سلام دادم و آن حضرت با چهره ای گشاده پاسخ سلام مرا دادند. گفتم: گواهی می دهم که خدایی جز خدای یگانه نیست و تو رسول خدایی. پیامبر(ص) فرمود: من در تو عقل و درایتی سراغ داشتم و امیدوار بودم که همان تو را وادار تسلیم به خیر و نیکی کند.[۱۶۳] « عمرو عاص» از حال و هوای اسلام آوردنش چنین نقل کرده است: با آن حضرت بیعت کردم به شرط آنکه گناهان گذشته من آمرزیده شود و به سراغ آن گناهان نروم. در اموری پیش می آمد پیامبر(ص) هیچ فرقی بین ما و هیچ یک از اصحاب خود نمی گذاشت.[۱۶۴] پیامبر(ص) به تازه مسلمانان می گفت: من برای هرکسی از شما که از من پیروی کند همان را می خواهم که برای خود می پسندم و به هر صورت ما ،در حرام و غیر حرام همه از یکدیگریم و سوگند به خدا هرگز به شما دروغ نمی گویم و پرودرگارتان شما را دوست می دارد[۱۶۵].
«فرات بن حیان» کسی بود که کاروان تجاری قریش را برای رسیدن به شام از بیراهه راهنمایی کرد تا کاروان به دست مسلمین نیفتد. هنگامی که مسلمانان بر آن کاروان چیره شدند، «فرات» را نزد پیامبر آوردند، در حالی که خطاکار و مستحق عقوبت بود، به او وعده دادند که اگر ایمان به اسلام بیاورد جانش محفوظ بماند. او مسلمان شد و کشته نشد.[۱۶۶] مقصود پیامبر(ص) از کسب قدرت انتقام و خونریزی نبود.
پس از جنگ «غابه» وقتی پیامبر(ص) به مدینه رسید، همسر ابوذر در حالی که سوار بر ناقه «قصوای» آن حضرت سوار شده بود وارد مدینه شد. او به خدمت پیامبر(ص) آمد و اخباری از دشمن را به اطلاع حضرت رساند و سپس گفت: ای رسول خدا نذر کردام که اگر خداوند مرا به وسیله این ناقه نجات داد آن را بکشم و از کبد و کوهانش بخورم. پیامبر(ص) فرمود: چه پاداش بدی برای این حیوان تعیین کرده ای. آیا پاداش آنچه به وسیله او نجات یافته ای این است که او را بکشی. نذر در آنچه که مالک آن نیستی و معصیت خدا در آن باشد، صحیح نیست.[۱۶۷]
حضرت با تازه مسلمانان مدارا می فرمود و سعی می کرد برای تمایل آنان به اسلام همه شرایط را فراهم سازد. «عبدالله ذوالبجادین» صدایی بلندی داشت، هنگامی که مردم برای حرکت به سمت «تبوک» آماده میشدند، در مسجد میایستاد و با صدای بلند قرآن میخواند. «عمر» به رسول خدا (ص) اعتراض کرد که این مرد با صدای بلندش، مانع قرآن خواندن دیگران میشود. پیامبر (ص) به عمر پاسخ داد : آزادش بگذار که او از سرزمین خود به قصد هجرت و یاری به سوی خدا و رسول خدا بیرون آمده است.[۱۶۸] عدهای از مشرکین قوم «ثقیف» نزد رسول خدا (ص) در مسجد آمدند تا با ایشان برای آشنایی با اسلام گفتگو کنند. علی رغم توصیه به آنان، آنها به روش مشرکان سلام داده گفتند: « روزت به خیر». در این زمان حاضران در مسجد، خطاب به پیامبر(ص) پرسیدند: آیا مشرکان میتوانند وارد مسجد شوند؟ پیامبر با توجه به قصد آنان از هدایت، فرمود : اشکالی ندارد، زمین پاک را چیزی نجس نمیکند.[۱۶۹]
نمایندگانی از «ثقیف» برای آشنایی با اسلام نزد پیامبر آمدند. حضرت دستور داد: سایبانهایی برای ایشان در مسجد برپا کنند تا از سوزش آفتاب مصون باشند. از آنها در خانه ای پذیرایی میشد. در این فرصت آنها شبها تلاوت قرآن مسلمانان را میشنیدند و شاهد عبادت شبانه آنها بودند. هنگام نمازهای واجب صفوف مستحکم مسلمانان را میدیدند، به خطبههای پیامبر(ص) گوش میدادند[۱۷۰] هر چه که پیامبر(ص) در زمینه سازی برای هدایت اهل مسامحه و مدارا بودند، در حکم خدا یعنی اجرای واجبات و ترک محرمات هیچگونه تخفیفی قائل نمی شدند.
نماینـدگان «بنی ثقیف» از پیامبـر پرسیدند: در صورت اسلام آوردن آنان، سرنوشت بـت «لات» چه خواهد شد. حضرت فرمود: باید ویران شود. آنان تقاضا کردند پیامبر(ص) تا ۳ سال از ویران کردن بت صرف نظر کند، پیامبر (ص) نپذیرفت. آنان تقاضای دو سال کردند، پیامبر نپذیرفت. گفتند: یکسال. موافقت نفرمود. گفتند: یک ماه و پیامبر (ص) نپذیرفت. آنان با وجودی که از واکنش عوام الناس می ترسیدند تسلیم شدند و اسلام آوردند. بنی ثقیف تقاضا کردند که پیامبر(ص) آنان را از نمازگزاردن معاف کند، پیامبر(ص) فرمود : دینی که در آن نماز نباشد، خیری ندارد. بالاخره آنها همه احکام و شرایع اسلام را پذیرفتند و بقیه ماه رمضان که در آن بودند را، روزه گرفتند. جالب اینجاست که پیامبر اکرم(ص)، «ابوسفیان» را مامور نابود ساختن آن بت لات کرد. این کار دو اثر داشت: اولاً ابوسفیان تعلق خاطر دیرینه خود را نسبت به بتها می شکست. ثانیاً اینکه به دلیل سابقه ابوسفیان و احترامی که نسبت به او قائل بودند، عوام مردم بنی ثقیف واکنش جدی در مقابل ابوسفیان از خود نشان نمی دادند.[۱۷۱]
«شبیه بن عثمان» پس از پیروزی و فتح مکه در حالی که منافق بود همراه سپاه اسلام برای غزوه «حنین» به طرف قبیله «هوازن» راهی شد. قصد او این بود که در یک فرصت مناسب پیامبر را به انتقام خون عمو و پدرش، که در احد کشته شده بودند، به قتل برساند. در لحظهای که «شیبه» فرصت و موقعیت حمله و ضربه بر پیامبر را یافت، پیامبر او را فراخواند و فرمود : ای «شیبه» نزدیک من بیا، دست خود را بر سینه او نهاد و فرمود : پروردگارا، شیطان را از او دور کن. شیبه منقلب شد. با جان و دل شیدا و فدایی پیامبری که از نیت او با خبر بود، اما او را مورد رحمت و عطوفت قرار داد، شد. سپس حضرت به او فرمود : ای «شیبه» با کافران بجنگ[۱۷۲].
در «لاغزوه غطفان» رسول خدا(ص) از یاران خود فاصله گرفت. مردی به نام «دعثور» وقتی حضرت را بی پشتیبان دید قصد حمله و کشتن ایشان را کرد. شمشیر کشید، بر بالای سر پیامبر ایستاد و گفت : ای محمد، اکنون چه کسی حافظ جان تو در مقابل من است؟ پیامبر فرمودند : خداوند. «دعثور» به لطف و مدد الهی دچار چنان رعب و وحشتی از این صلابت، دلیری و اعتقاد پیامبر شد که شمشیر از دستش افتاد. پیامبر، شمشیر او را برداشت و مسلط بر او گفت: حال، چه کسی تو را از من حفظ میکند؟ او گواهی به یکتایی خداوند و رسالت پیامبر داد. پیامبر شمشیر ش را به او برگرداند. او در حالی که سوگند، به ترک دشمنی با رسول خدا میخورد، به سوی قوم خود بازگشت وآنان را به اسلام دعوت کرد.[۱۷۳]
شکیبایی پیامبر(ص) نسبت به کسانی که دیر به باور می رسند قابل توجه است. در سریۀ نخله یکی از کفار قریش به نام «حکم بن کیسان» که تصمیم به کشتن او داشتند، به دست مسلمین اسیر شد. هنگامی که او را نزد پیامبر(ص) بردند، ایشان او را به اسلام دعوت فرمود و گفتگوی طولانی با او انجام داد. «عمربن الخطاب» به حضرت اعتراض کرد : او را به دین دعوت می نمایید؟ اگر تا ابد هم با او صحبت شود او مسلمان نخواهد شد ؛ اجازه دهید گردنش را بزنم تا به جایگاهش در جهنم برود. اما پیامبر(ص) به این سخنان اعتنایی نفرمود و او را ارشاد می کرد تا اسلام آورد و مسلمانی معتقد شد و سر انجام در جنگ «بئر مَعونه» در راه دین خدا شهید شد. پیامبر(ص) در مورد او فرمود: اگر از شما اطاعت کرده بودم و او را کشته بودم ،همانا شقاوتمند از دنیا می رفت.[۱۷۴]
رسول خدا در میزان ایمان افراد تجسس نمی کرد زیرا راهی هم برای کشف باطن افراد وجود ندارد. اُسامه نقل کرده است: بعد از اینکه «نهیک بن مِرداس» را کشتم از این پیشامد در درون خود بسیار احساس ناراحتی می کردم و هیچ قدرتی حتی برای غذا خوردن نداشتم. وقتی به مدینه آمدم پیامبر(ص) مرا به آغوش گرفت و گفت: ای اُسامه اخبار جنگ را بگو! اُسامه شروع به نقل اخبار کرد و موضوع کشتن نهیک بن مرداس را گفت. پیامبر(ص) فرمود: ای اسامه او را در حالی که «لا اله الا ا..» گفته بود کشتی؟ اُسامه شروع به بهانه تراشی کرد و گفت: این کلمه را برای نجات خود گفت. پیامبر(ص) فرمود: مگر قلب او را شکافتی و فهمیدی که او راستگو یا دروغگوست؟ اُسامه گفت: از این پس هرکس را که «لا اله الاا..» گوید نخواهم کشت .( اُسامه می گفت: آرزو داشتم که تا آن روز مسلمان نشده بودم)[۱۷۵].
به هنگام بازگشت پیامبر(ص) و سپاه مسلمانان از «تبوک»، پیامبر به یاران خود فرمود: تا زمانی که اجازه نداده ام کسی با افرادی که از شرکت در جهاد سرباز زدند، صحبت و هم نشینی نکند. مسلمانان چنین کردند و این رفتار باعث شد تا متخلفان نزد رسول خدا به مسجد بیایند و بهانه تراشی کنند. اما پیامبر و مؤمنان همچنان از آنها روی بر میگرداندند. پس از مدتی، پیامبر (ص) نسبت به آنها مهربانی کرد و آنان را بخشید و سوگندهای آنان بـر بهانههایشان را پـذیرفت و نیت درونی ایشـان را به خـدا واگـذار کـرد. سه نفر از این گروه به نامهای «هلال بن امیه»، «کعب بن مالک» و «مراوه بن ربیع» از بهانه تراشی امتناع ورزیدند. منافقان نزد این سه تن میآمدند و آنان را به گستاخی ترغیب میکردند. پس از مدتی حضرت معاشرت با همه متخلفان، به جز این سه نفر را آزاد فرمود. مدتی گذشت و عرصه به آن سه نفر تنگ شد. آنها که از عمل خود جداً پشیمان شده بودند و بر شدت خلوص و تضرعشان افزوده شد. خداوند آیات۱۱۷ ـ ۱۱۹ سوره توبه را در تأئید صداقت و ایمان آنان نازل فرمود. جامعه مسلمانان به آنها شاد باش گفتند و پیامبر به گرمی آنها را به حضور پذیرفت. «کعب» به جبران اینکه آیهای از قرآن کریم در شأن او نازل شده است از پیامبر (ص) خواست که همه مال خود را در راه خدا و رسولش ببخشد. پیامبر فرمود: اگر اموالت را برای خودت نگه داری، برایت بهتر است. او گفت : تنها سهمم را از غنایم خیبر نگه میدارم و بقیه را میبخشم. پیامبر (ص) موافقت نکرد. کعب گفت : نیمی از مالم را میدهم. پیامبر فرمود نه، گفت : یک سوم. پیامبر موافقت فرمود. ایشان از هیجان معنوی پیش آمده سوء استفاده مادی نکرد بلکه مطابق با انصاف با تصمیم او عمل کرد.[۱۷۶] واقعاً چه رفتاری با متخلف را می توان جایگزین این شیوه تربیتی رسول الله دانشت، که علاوه بر تنبیه، چنین تزکیه و ارتقای روحی را باعث شود!
مدیریت اجتماعی اخلاق مدار
مهم ترین عامل تربیت جامعه اسلامی عملکرد شخصی خود پیامبر(ص) بود. آنچه تحیر برانگیز است این است که هر چه بر قدرت رسول خدا افزوده می شد، رحمت و عطوفت و گذشت ایشان نیز افزایش می یافت. او با رفتار خود به مردم درس آزادگی، رحمت و مهربانی، مردم دوستی، عفو و گذشت، خوش خلقی و تواضع می داد.
مردم در مقابل پیامبر خدا، احساس آزادگی زیادی داشتند. «اَبی لُبابه بن عبد المنذر» در مورد خرما بُنی با یتیمی نزاع داشت . پیامبر(ص ) حکم فرمود که خرمابُن متعلق به ابی لبابه است . یتیم گریه اش بلند شد و به پیامبر(ص) شکایت کرد . پیامبر(ص) به ابی لبابه گفت: که خرما بن را به من ببخش تا به یتیم برگردانم و به جای آن خداوند به تو نظیر آن را در بهشت خواهد داد. ابی لبابه قبول نکرد. «ابن دحداحه» نزد پیامبر(ص) آمد و گفت: اگر این درخت خرما را من بخرم و به یتیم دهم باز نظیر این درخت در بهشت برای من خواهد بود؟ پیامبر(ص) فرمود: آری. ابن دحداحه نزد ابی لبابه رفت و گفت این درخت را در مقابل نخلستانم از تو می خرم و او قبول کرد . چندی نگذشت که ابی لبابه درجنگ احد شهید شد.[۱۷۷]
پیامبر(ص) به یاران خود بسیار علاقمند بود و به اشکال مختلف علاقه به یاران خویش را اظهار می فرمود: در جنگ خیبر،« محمود بن مسلمه» همراه مسلمانان جنگ می کرد. گرما برای او سخت شد زیرا او لباس کامل جنگی پوشیده بود. زیر حصار تازه ای که می پنداشت جای کالا و اسباب است و جنگجویی در آن نخواهد بود، نشست تا از سایه آن استفاده کند. در این هنگام یکی از مشرکین به نام «مرحب» سنگ آسیایی بر محمود بن مسلمه انداخت که چنان پیشانی و چهره اش را مجروح کرد که پوست پیشانی او بر چهره اش آویخته شد . پیامبر(ص) پوست را برگرداند و جراحت او را مداوا کرد و زخم او را با پارچه بستند[۱۷۸].
هنگامی که در جنگ احد همه پراکنده و متواری گشتند، پنج تن از انصار به یاری پیامبر آمدند و دشمنان را با جنگی سخت به عقب راندند. یکی از ایشان «عماره بن زیاد» بود که پس از پیکاری دلیرانه، به شدت مجروح شد. حضرت او را در آغوش گرفت و در حالی که روی پاهای پیامبر خدا بود در گذشت.[۱۷۹]
در ساعت آخرِ شبی که «سعد بن معاذ» خفته بود، زخمش سرباز کرد ولی او متوجه نشد. پیامبر(ص) با چند نفر از اصحاب برای عیادت او آمدند و دیدند که سعد در روپوش سپید پیچیده شده است . حضرت بالای سر او نشسته و سر او را به دامن گرفت و گفت: خدایا او در راه تو کوشید و رسولت را یاری کرد پس به بهترین طریقی که جان بندگانت را می گیری جان او را بگیر. سعد بیدار شد و گفت: تو رسالت الهی را به جای آوردی. پیامبر(ص) رفت و یک ساعت یا بیشتر که از روز بر آمده بود سعد مرد.[۱۸۰]
مسلمانان جنازه «سعد بن معاذ» یار با وفای پیامبر را غسل دادند و کفن کردند و در تابوت گذاردند. آنگاه پیامبر(ص) را دیدند که گوشه ای از تابوت را از خانه تا بیرون بردوش گرفت . عایشه گفت: پیامبر(ص) را دیدم که پیشا پیش تابوت سعد حرکت می کرد.[۱۸۱]
دفن سعد بن مُعاذ توسط شخص پیامبر(ص) انجام گرفت. بعد از اینکه گور را کندند پیامبر(ص) خود جنازه را کنار گور گذاشت و بر او نماز گزارد، جمعیت به قدری زیاد بود که تمام بقیع پر از مرد شد.[۱۸۲]
« مَزَنی» سربازی بود که بارها و بارها، یاری خواستن پیامبر(ص) را لبیک گفته بود و به میان دشمن رفته و آنان را تار و مار می کرد، پس از شهادتش، پیامبر در حالی که خود به شدت مجروح بود و به سختی روی پا، ایستاده بود، به دست خود او را در کفن پیچید، در گور قرار داد و به خاک سپرد.[۱۸۳]
پیامبر (ص) مسلمانان را امر به دفن اجساد در گورهای وسیع و خوش منظر میفرمود و سفارش میکرد از بین کشتگان کسانی که از قرآن بیشتر میدانستن، زودتر به خاک سپرده شوند.[۱۸۴] او آنها را پس از شهادت فراموش نمی کرد و سالی یک بار پیامبر (ص) به زیات قبر حمزه و دیگر مسلمانانی که در احد کشته شدند میرفت.[۱۸۵] حضرت زیاده روی در عزاداری را خوش نداشت فردای روز جنگ احد، جمعی از زنان و مردان به خانه پیامبر (ص) برای اقامه و ادامۀ عزاداری بر کشتگان احد، به ویژه حمزه عموی پیامبر آمدند. اما پیامبر فرمود : این کار درست نیست و من این اعمال را نمیخواهم و آنان را به شدت از گریه و زاری کردن نهی فرمود.[۱۸۶]
قبل از غزوه طائف پیامبر(ص) به گور «ابی اُحَیحِه سعید بن عاص» که برجسته بود مینگریست. ابوبکر گفت : خداوند صاحب این گور را لعنت کند که با خدا و رسولش دشمنی و ستیزه داشت. دو پسر «ابوحیحه» در مورد پدرشان گفتند : خداوند او را لعنت کند که نه از میهمان پذیرایی میکرد ونه در صدد دفع ظلم بود. پیامبر خطاب به آنان فرمود: دشنام دادن به مردگان مایه آزار زندگان است. اگر میخواهید به مشرکان لعنت فرستید، به طور عمومی لعنت کنید.[۱۸۷] پیامبر اکرم نه تنها نسبت به مردگان بلکه از بدزبانی و فحاشی نسبت به دشمن خود نیز بیزار بود؛ پس از خاتمه جنگ احد، «ابوقتاده» وقتی ناظر تأثر عمیق رسول خدا(ص) از قتل و مثله کردن حمزه (عمویش) بود، شروع به ناسزا گفتن به قریش کرد. پیامبر سه بار به او امر فرمود : آرام بگیر. دفعه چهارم به او فرمود : برای این بدگوییات در پیشگاه خدا از تو حساب خواهم خواست، ای ابوقتاده، قریش اهل امانت هستند اگر ایشان به پیامبر خود کبر نمیورزید و با او دشمنی نمیکرد، در پیشگاه الهی به منزلت بالایی میرسید «ابوقتاده» گفت : ازدیدن خشم و ناراحتی رسول خدا چنین گفته است، که پیامبر او را بخشید.[۱۸۸]
رسول خدا شخصی بسیار متواضع بود و از غرور و تکبر بیزار بود. مردمی که برای اولین بار به خدمت رسول خدا (ص) میرسیدند، نمیتوانستند ایشان را بین یارانشان تشخیص دهند، چرا که ظاهر و رفتار حضرت به دور از هر برتر نمایی، تفاخر و کبر بود.[۱۸۹] شمرده سخن میگفت.[۱۹۰] با کسیکه ملاقات میکرد دست میداد و تا او دستش را از دست وی بیرون نمیآورد، پیامبر(ص) دست خود را رها نمیکرد. در هنگام نشستن زانویش از زانوی همنشینش جلوتر نبود.[۱۹۱] به کودکان سلام میکرد
در اثنای جنگ احد، «ابودجاجه» که از سرداران سپاه اسلام بود، شمشیرش کُند شد. پیامبر (ص) شمشیر او را تیز کرد و به او برگرداند. وقتی او شمشیرش را از رسول خدا (ص) گرفت با کبر و غرور در بین دو لشکر راه میرفت، پیامبر در حالی که به او می نگریست، فرمود: این گونه راه رفتن مورد پسند خدا نیست مگر در چنین موقعیت جنگی.[۱۹۲]
«ابوعبس بن جبر» نزد پیامبر(ص) آمد گفت خرجی ندارم .پیامبر(ص) جامه ای به او داد . پس جامه را فروخت به ۸ درهم ۲ درهم آن را برای خود خرما خرید و ۲ درهم برای خرجی خانواده و با ۴ درهم آن برده ای خرید. در شبی در راه خیبر پیامبر(ص) متوجه مردی شد که برتن او بردی بود که چنان برق می زد که گویی در آفتاب است . پیامبر(ص) پرسید این کیست؟ گفتند: او ابو عبس است . دستور داد او را بگیرند. ابوعبس را از جلو و پشت سر گرفتند . فکر کرد عمل ناپسندی انجام داده است که درباره اش قرآن نازل شده است گفت: من کاری نکردم . پیامبر(ص) به او گفت: چرا پیشاپیش حرکت می کنی و با مردم راه نمی روی ؟ آن جامه جلو باز که به تو دادم چه شد؟ ماجرا را گفت . پیامبر(ص) لبخند زد و گفت: ای ابوعبس تو و دیگر یاران فقیرت اگر سلامت باشید و کمی زنده بمانید مال شما زیاد خواهد شد و آنچه که برای اهل خود باقی می گذارید فراوان می شود . ابوعبس می گوید همان شد که پیامبر(ص) گفته بود[۱۹۳].
رسول خدا همواره لبخند بر لب داشت.[۱۹۴] ایشان حتی در شرایط بحرانی نیز لبخند را از لبان خویش محو نمی کرد. به دنبال فتح مکه «سعد بن ابی سرح» هر گاه پیامبر(ص) را می دید فرار می کرد، روزی پیامبر(ص) وقتی این حالت او را دید لبخندی زد و گفت: او مگر نمی داند که می تواند بیاید و بیعت کند. به ایشان گفته شد چرا می داند ولی خطاهای گذشته را که به یاد می آورد، می ترسد. حضرت فرمود: اسلام گناهان پیشین را می پوشاند. به او این خبر رسید و پس از آن همراه مردم برای عرض سلام به حضور پیامبر(ص) رسید.[۱۹۵] ابوذر نقل می کند که بعد از اینکه ماده شترها ی پیامبر(ص) را آب داده و دوشیده بودیم درخیمه های خود خوابیدیم . نیمه شب «عُیینَه» با چهل سوار به ما هجوم آوردند و در حالی که بالای سر ما ایستاده بودند با فریاد ما را صدا زدند؛ پسرم در برابر آنها ایستادگی کرد، او را کشتند. من از آنها فاصله گرفتم و چون مشغول بازکردن پای بند های شترها بودم از من غافل شدند و سپس شروع به راندن شترها کردند . خود را به حضور پیامبر(ص) رساندم و خبر دادم و آن حضرت لبخند زد.[۱۹۶] زنی به نام « سلمی» می گوید بر در خانه حضرت یکی از ماده شترهای پر شیر پیامبر(ص) را دیدم نزد پیامبر(ص) رفتم و گفتم این شتر شما بر در خانه است پیامبر(ص) شادمان از خانه بیرون آمد ودیدم که سر شتر در دست «ابن اخی عُیَینَه» است . پیامبر(ص) بر او گفت چه کار داری ؟ گفت این شتر را هدیه آوردم پیامبر(ص) لبخندی زد و آن را از او گرفت . یکی دو روز که گذشت پیامبر(ص) دستور داد که سه و قیه نقره به ابن اخی عیینه بدهند و او خشنود نبود . سلمی گوید: من به رسول خدا گفتم شما در مقابل شتر خود به او پول می دهید؟ فرمود: آری، ولی او از من ناخشنود هم هست.[۱۹۷]
ویژگی دیگر رسول خدا عفو و بخشش و رحمت او ولو به نسبت به بدترین دشمنان خود است؛ «ابوسفیان بن حارث» در مورد نحوه بخشش خود از طرف پیامبر(ص) می گوید: به «ابواء» که رسیدم خود را پوشیده و مخفی کردم چون می ترسیدم کشته شوم، زیرا محمد مرا مهدورالدم و واجب القتل اعلام کرده بود. همین که مرکب آن حضرت آشکار شد خود را رویاروی او قرار دادم ولی تا چشم او به من افتاد روی خود را به طرف دیگر برگرداند. من به آن طرف رفتم و باز چهره خود را برگرداند. این کار چند مرتبه تکرار شد. گفتم قبل از اینکه چشم او به من افتد کشته خواهم شد. مسلمانان وقتی دیدند رسول خدا از من روی برگرداند آنها همگی از من روی گردان شدند.[۱۹۸]
ابوسفیان بن حارث نقل می کند: وقتی پیامبر(ص) به «اذاخر» فرود آمد ، به وادی مکه رسید. در آنجا خود را به کنار خیمه پیامبر(ص) رساندم. ناگهان نگاهی به من کرد که ملایمتر از نگاه اول بود. زن های خاندان عبدالمطلب به حضور پیامبر(ص) رفتند. همسر من هم همراه آنها رفته بود و پیامبر(ص) را تا اندازه ای با من بر سر مهر آورده بودند. پیامبر(ص) به سوی مسجدالحرام راه افتاد و من هم همراهشان بودم و از او جدا نمی شدم.[۱۹۹]
درباره« ابوسفیان بن حارث» «ام سلمه» به پیامبر(ص) گفت: ای رسول خدا او از خویشان تو است و اگر او مطلبی گفته همه قریش هم مطلبی گفته اند . البته درباره او قرآن نازل شده است ، شما کسانی که جرم بزرگتر از ابوسفیان داشته اند بخشیده اید و شما از همه مردم به بخشش او سزاوارترید. پیامبر(ص) فرمود: به هیچ یک از آن دو نفر نیازی ندارم. چون ابوسفیان این را شنید گفت: به خدا قسم یا محمد باید مرا ببخشد یا دست پسرم را می گیرم و سر به بیابان می گذارم تا از تشنگی و گرسنگی بمیرم و حال آنکه رسول خدا، تو از همه بردبارتر و کریم تر هستی. چون این گفتار او را بر رسول خدا نقل کردند، بر او رقت و بخشش فرمود[۲۰۰].
پیش از فتح مکه، عباس عموی پیامبر(ص)، وارد خیمه پیامبر(ص) شد، « ابوسفیان»، «حکیم بن حزام» و « بدیل بن ورقاء» را با خود آورده بود. به پیامبر(ص) گفت: من آنها را پناه داده ام و می خواهند به حضور شما برسند. پیامبر(ص) آنها را به حضور پذیرفت. آن ها تمام شب را در خیمه پیامبر(ص) بودند. پیامبر(ص) از آنها اخباری پرسید و به اسلام دعوتشان کرد و فرمود: بگویید: «لا اله الا اللـه» و گواهی دهید که من رسول خدا هستم. آن دو نفر شهادتین گفتند اما ابوسفیان «لا اله الااللـه» را گفت: و پس از این که گواهی رسالت پیامبر(ص) را بر زبان آورد گفت: ای محمد در دل من از این بابت ناراحتی است باشد برای بعد. پیامبر(ص) به عباس فرمود: من آنها را امان دادم و فعلاً آنها را به خیمه خودت ببر[۲۰۱].
چیزی نگذشت تا اینکه ابوسفیان به رسالت پیامبر(ص) نیز اقرار نمود به طوری که خود نقل می کند: پیامبر(ص) به جنگ «حُنین» رفت ، من نیز همراه او بودم. در آنجا آرزو داشتم که برای دفاع از پیامبر(ص) کشته شوم و رسول خدا به من نگاه می کرد. «عباس بن عبدالمطلب» لگام اسب حضرت را گرفته بود و من هم طرف دیگر را داشتم. پیامبر(ص) پرسید: این کیست؟ عباس گفت: این برادر و پسر عموی شما ابوسفیان بن حارث است. لطفاً از او راضی و خشنود شوید. فرمود: چنین کردم، خداوند همه دشمنی هایی که نسبت به من کرده ببخشد. من پای حضرت را در رکاب بوسیدم و حضرت فرمود: برادر به جان من چنین مکن[۲۰۲]. حضرت تحقیر شدن افراد حتی اگر از جانب خود آنان که روزی دشمنش بودند را نمی پسندید.
در روز فتح مکه، هزار نفر از سپاهیان زره پوشیده که با پیامبر(ص) حرکت می کرد وارد شهر مکه شدند. همین که «سعد بن عباده» با پرچم رسول خدا(ص) از برابر «ابوسفیان» گذشت فریاد کشید: ای ابوسفیان امروز روز خون ریختن است و خدا قریش را خوار و ذلیل می کند. وقتی رسول خدا به ابوسفیان رسید، ابوسفیان گفت: آیا شما دستور داده اید که خویشاوندانت را بکشند؟ تو را در مورد قوم خودت به خدا سوگند می دهم و تو نیکوکارتر و با پیوندترین مردمی. پیامبر(ص) فرمود: امروز روز رحمت و مهربانی است امروز روزی است که خداوند قریش را با ایمان عزیز و گرامی خواهد داشت.[۲۰۳]
پس از فتح مکه ، وقتی پیامبر(ص) از در کعبه بیرون آمد، فرمود: سپاس خدایی را که وعده خویش را محقق فرموده و بنده خویش را یاری داد. به جمعیتی که اطراف در کعبه بودند پرسید شما چه می گوئید؟ گفتند: گمانی جز نیکی نداریم که تو برادر بزرگوار و برادرزاده ای گرامی هستی که اکنون به قدرت رسیده ای. پیامبر(ص) فرمود: امروز بر شما ملامتی نیست. خدای تعالی بیامرزدتان و او بخشاینده ترین بخشایندگان است.[۲۰۴]
روز فتح مکه هند دختر عُتبه و همسر ابوسفیان، ام حکیم همسر عِکرِمه بن ابی جهل، بغوم همسر صفوان بن امیه دختر ولید بن مغیره، هند همسر عمرو عاص به همراه ده نفر دیگر از زنان قریش برای تشرف به اسلام خدمت پیامبر(ص) رسیدند. فاطمه دختر پیامبر(ص) و همسر رسول خدا و برخی از زنان خاندان عبد المطلب حضور داشتند. هند که روبند به صورت داشت شروع به سخن کرد و پس از سپاس خداوند و طلب بخشش روبند را برداشت و خود را معرفی کرد. پیامبر(ص) به او خوشامد گفت. آنگاه هند گفت: تا کنون تنها آرزویم ذلیل شدن خاندان شما بود و حال بهترین آرزویم عزیر و محترم بودن آنان است. رسول خدا برای آنان قرآن خواند و با آنان بیعت فرمود. هند درخواست کرد تا با پیامبر(ص) برای بیعت دست دهد. حضرت فرمود: من با زنان دست نمی دهم[۲۰۵].
به دنبال فتح مکه «عکرمه بن ابی جهل» از ترس اینکه به دلیل جنایاتش او را بکشند، فرار کرد. بعد از «ابو سفیان» مهمترین و سر سخت ترین دشمن مسلمانان بود. او پس از فتح مکه، به سواحل تهامه فراری شد تا از طریق کشتی فرار کند. همسرش از پیامبر(ص) برای او امان خواست. او خود را به شوهرش رسانید و از عِکرِمه بن ابی جهل خواست تا مسلمان شود. وی همراه همسرش به مکه آمد. حضرت به یاران خود فرمود: اینک عِکرِمه پیش ما می آید تا مسلمان شود. مبادا به او یا پدرش که مرده است دشنام دهید. دشنام دادن به مرده موجب آزار زنده است و به مرده نیز نمی رسد.[۲۰۶] او خدمت رسول خدا رسید. رسول الله، اسلام را بر او عرضه فرمود و وی آن را پذیرفت و گفت: تو قبل از دعوت به اسلام هم از همه راستگوتر و نیکوکارتر بودی. پس از اسلام عکرمه، رسول خدا به او فرمود هر چه از من بخواهی که به دیگران بخشیده ام به تو هم می بخشم. عکرمه گفت: از تو می خواهم که هر دشمنی که نسبت به تو کردم مرا ببخشی. پیامبر(ص) فرمود: خدایا هر ستیزی که نسبت به من کرده است ببخش و هر اقدامی که برای خاموشی نور تو انجام داده ببخش و او را بیامرز[۲۰۷]
«ابن الزِّبَعرَی» پس از فتح مکه به« نجران» گریخته بود. هنگامی که خبر فتح کامل مکه را شنید و احتمال حمله پیامبر(ص) به منطقه نجران را داد برای اسلام آوردن به سوی پیامبر(ص) شتافت. پیامبر(ص) در جمع اصحاب نشسته بود. چشم پیامبر(ص) که به او افتاد فرمود: نور ایمان در چهره اش هویداست. او جلو آمد و سلام داد و گواهی به یگانگی خدا و بندگی و رسالت رسول خدا داد. وی اظهار کرد من با شما دشمن بودم و لشکرها برای جنگ با تو فراهم کردم. پیاده و سوار بر اسب و شتر برای ستیز با تو تلاش کردم. فرار کردم و تصمیم نداشتم مسلمان شوم. خداوند محبت اسلام را در دلم انداخت و به گمراهی خود پی بردم و فهمیدم که پرستش سنگی که هیچ نمی فهمد و قربانی برای او، برای هیچ خردمندی روا نیست. او خواست ببیند که آیا خداوند او را بخشیده است. رسول خدا فرمود: اسلام همه گذشته فرد را می پوشاند[۲۰۸].
پس از فتح مکه وحشی، قاتل حمزه سید الشهداء به طائف فرار کرد. رسول خدا دستور قتل او را صادر فرمود. مسلمانان در طلب کشتن او بر آمدند. وحشی که آوازه رحمت رسول خدا را شنیده بود همراه نمایندگان طائف خدمت رسول خدا رسید. رسول خدا هنگامی که او را دیدند گفتند تو وحشی هستی؟ گفت آری و آمده ام اسلام بیاورم. حضرت اسلام او را پذیرفتند و او را بخشیدند ولی به او فرمودند: خودت را از نظرم پوشیده دار.[۲۰۹] «هبار بن اَسرد» از دشمنان سرسخت اسلام و مسلمانان بود. او با نیزه به پشت دختر پیامبر(ص)، زینب، زده بود و باعث سقط جنین او شد. حضرت دستور قتل او را صادر کرده بود ولی از سوزاندن وی نهی فرمودند که فقط خدای آتش می تواند با آتش، کسی را عذاب کند. مدتها بود که مسلمانان نتوانسته بودند به او دست پیدا کنند و حتی در فتح مکه نیز دسترسی به وی ممکن نشد. روزی در حالی که پیامبر(ص) در شهر مدینه در جمع اصحاب نشسته بود او ظاهر شد. وی مردی سخنور بود و در ضمن سخنان اقرار به اسلام کرد و حضرت عذر او را پذیرفت و از دشنام و تعرض به او منع فرمود و او را مورد بخشش خود قرار داد.[۲۱۰]
رسول خدا پیام آور رحمت بود و اصولاً نمی توانست بپذیرد مسلمانی از وی ناراحتی به دل داشته باشد. در نبردی «مغیره بن معاویه» که از مشرکین بود دستگیر شد. پیامبر(ص) به عایشه فرمودند: مواظب این اسیر(مغیره) باش که فرار نکند و از خانه بیرون رفتند. عایشه با زنی سرگرم صحبت شد و مغیره از این فرصت استفاده کرد و فرار نمود. رسول خدا باز گشتند و مغیره را ندیدند. به عایشه گفتند: اسیر کجاست؟ او گفت: الان همینجا بود! من از او غافل شدم. حضرت فرمود: خدا دستت را قطع کند و از خانه بیرون رفتند و مردم را صدا زده و آنان مغیره را بار دیگر دستگیر کردند. پیامبر(ص) نزد عایشه برگشتند. عایشه دست خود را می مالید؟ حضرت پرسیدند: چرا چنین می کنی؟ گفت: می خواهم ببینم دستم چگونه قطع می شود؟! مگر شما چنین نفرین نکردی!؟ پیامبر(ص) ناراحت شدند و رو به قبله دست خود را بلند کرده و گفتند: پروردگارا من هم انسانم، گاه خشمگین می شوم و گاه اندوه می خورم. خدایا هر زن و مرد مومنی را که نفرین کردم نفرین مرا بر او رحمت قرار ده.[۲۱۱]
رفتار پیامبر(ص) دشمن را هم متحول می ساخت؛ ابو بکر نقل می کند که در سفر حج ،« سهیل بن عمرو» آمده بود. او را دیدم که نزدیک کشتارگاه ایستاده بود و شتر خود را نزد پیامبر(ص) آورد و پیامبر(ص) به دست خود قربانی او را کشتند . وقتی پیامبر(ص) کسی را خواسته که سر ایشان را بتراشد دیدم که سهیل موهای حضرت را بر می دارد و بر چشم خود می نهد. در حالی که به یاد دارم که او در روز حدیبیّه حاضر نشد که در صلح نامه بسم ا… و نام رسول ا… نوشته شود[۲۱۲].
رسول خدا(ص) زنان قریش را نیز به دلیل اخلاق و رفتار مهربانانه آنها می ستود. پس از فتح مکه برخی از مهاجر و انصار در مورد زیبایی و کمالات زنان قریش با یکدیگر به مجادله برخواستند. پیامبر(ص) به نفع زنان قریش سخن گفت و فرمود: شما این زنان را در حال مصیبت پدران و برادران و همسران خود می بینید، بهترین زنان، زنان قریش هستند چرا که از همه به فرزند و شوهر و همسر مهربان تر و بخشنده تر هستند. [۲۱۳]
«ام هانی» دو نفر از خویشان مشرک شوهر خود را در خانه اش پناه داده بود . ناگاه علی (ع) در حالی که سواره و پوشیده در زره آهنی بود از راه رسید و چون آن دو را دید خواست آنها را بکشد که «ام هانی» مانع شد. او خود را به محل خیمه پیامبر(ص) در «بطحاء» رساند و فاطمه را دید . به او گفت: علی خواسته آنها را بکشد. فاطمه گفت: تو چرا مشرکان را امان دادی؟ پیامبر(ص) وارد شد و ام هانی ماجرا را گفت. پیامبر(ص) فرمود: هر کس را که تو امان داده ای ما هم امان می دهیم و هر کس را که تو پناه داده ای من هم پناه می دهم[۲۱۴].
رسول خدا دوست نداشت عواطف طبیعی افراد نیز دستمایه خشونت شود و از بین برود. « سعدبن وقاص» هنگامی که مشرکان در جنگ احد پیامبر خدا را مجروح کردند، نسبت به برادرش که در سپاه مشرکان بود، خشمگین شد و در صدد برآمد تا او را بکشد. اما، وقتی پیامبر او را در جستجوی برادرش دید و به نیت او آگاه شد، بهتر دید که اگر قرار است برادر سعد کشته شود به دست دیگری باشد لذا فرمود: آیا میخواهی خودت را بکشی؟ و او را از قصدش منصرف فرمود.[۲۱۵]
رسول خدا به اقشار آسیب پذیر توجهی ویژه داشت و دوست داشت با رفتار خود ظلم تاریخی نسبت به این اقشار را با فرهنگ سازی از میان بردارد. غلامی از «بنی خزاعه» هدایایی آورده بود. پیامبر(ص) اکرم او را در مقابل خود نشاند. آن غلام لباسی کهنه به تن داشت. پیامبر(ص) از او پرسیدند که در کجا اهل خود را ترک کرده ای؟ گفت: در «ضجنان» و سرزمین های نزدیک آن. پیامبر(ص) گفت: زمین ها در چه حالی است ؟ غلام گفت: درختها برگ کرده و علفهای خوشبو رمیده و زمین پر از آب و علف است و … پیامبر(ص) از شیرینی و شیوایی سخنان غلام تعجب فرمود و دستور داد، جامه ای به او بدهند . غلام به پیامبر(ص) گفت : می خواهم دست تو را در دست گیرم تا خیر و برکت نصیبم شود . دست پیامبر(ص) را گرفت و بوسید و پیامبر(ص) دست بر سرش کشید و دعایش کرد . غلام سن زیادی کرد و در میان قوم خود داری فضل و بزرگی شد و در روزگار «ولید بن عبد الملک» درگذشت.[۲۱۶]
در خطبهای که پیامبر در عرفات در اواخر عمر خود ایراد فرمود، نگرانی خویش را در مورد بردگان مطرح ساخت و در مورد رعایت حقوق زنان این چنین مطرح کرد: در مورد زنان، از خدا بترسید، که آنها امانت های خداوند در نزد شما هستند. بر شما واجب است که خوراک و پوشاک آنها را به شایستگی تامین کنید.[۲۱۷]
قبل از اسلام میراث کسی که می مرد، در صورت نداشتن فرزند پسر، به برادر می رسید و دختران ارث نمی بردند. هنگامی که «محمود بن مسلمه» در جنگ زخمی شد و در بستر بیماری روزهای آخر عمر خود را طی می کرد، به برادرش محمد گفت: مبادا دختران من به گدایی میان قبایل بروند. دیری نگذشت که پیامبر(ص) فرمود: چه کسی می رود به محمود مژده دهد، که خداوند احکام ارث دختران را نازل کرد. «جعال بن سراقه» نزد محمود بن مسلمه رفت و این خبر را به او داد او بعد از شنیدن این خبر شهید شد.[۲۱۸]
«صفیه» قبلاً همسر «کنانه بن ابی الحقیق» بوده است که در جنگی اسیر شد. پیامبر(ص) او را همراه بلال به محل اقامت خود فرستادند. بلال او و دختر عمویش را از کشتارگاه جنگ عبود داد . دختر عموی صفیه فریادی درد آور کشید. پیامبر(ص) از این کار بلال ناراحت شده و فرمودند: مگر رحم از تو رفته است که دخترک کم سن و سالی را از میان کشتگان عبور می دهی؟ بلال گفت: نمی دانستم که این کار را خوش ندارید و می خواستم کشتارگاه خویشاوندان خود را ببینند[۲۱۹] «صفیه» بعداً یکی از همسران پیامبر(ص) شد. او نقل می کند: همسران پیامبر(ص) به من فخر می فروختند و به من به طعنه می گفتند: دختر یهودی. در حالی که پیامبر(ص) به من لطف و محبت زیادی می کردند. روزی در حالی که می گریستم پیامبر(ص) بر من وارد شد و فرمود چه شده است؟ ماجرا را گفتم. پیامبر(ص) ناراحت شدند و فرمودند: از این پس اگر بر تو فخر فروختند یا حرف خود را تکرار کردند تو به آنها بگو: پدر من هارون (ع) و عمویم موسی بن عمران (ع) است[۲۲۰]
به طور کلی حضرت دوست نداشت هیچ کس موجب ناراحتی و آزار دیگری شود حتی در عبادات. در «حجه الوداع» هنگام انجام مناسک حج رسول خدا (ص) به عمر توصیه فرمود : تو مردی قوی هستی، اگر دیدی اطراف حجر الاسود خالی از جمعیت است آن را استعلام کن وگرنه برای مردم ایجاد مزاحمت نکن و موجب سختی و زحمت برای خودت و دیگران نشو.[۲۲۱] پیامبر «عثمان بن ابی العاص» را به عنوان امام جماعت نماز «بنی ثقیف» انتخاب کرد، و به او توصیه فرمود: اگر در تنهایی نماز میگذاری هر طور میخواهی نماز بخوان ولی هنگامی که با جماعت نماز میگذارد، رعایت حال ضعیفترین آنها را بکن.[۲۲۲]
با همکاری سمیرا حسینی دانشجوی کارشناس علوم آزمایشگاهی
[۱] انما بعثت الاتمم مکارم الاخلاق، صالح الاخلاق، حسن الاخلاق.ابن سعد، الطبقات الکبری، داربیروت، ج۱، ۱۹۸۵، ص۱۹۲-۱۹۳
[۲] ۹۶علق،۱۶
[۳] ۹۳ضحی، ۹-۱۰؛ ۹۰بلد،۱۲-۱۶؛ ۱۰۷ماعون،۲-۷؛.
[۴] ۱۰۴همزه،۱و۲
[۵] ۹۰بلد،۱۲-۱۶ اینکه قرآن کریم آزاد سازی برده ها را برای مردم دشوار دانسته است و اینکه آزاد سازی بردگان را در ردیف رفع نیاز فقرا و مساکین اعلام کرده است و از طرف دیگر بخشی از اعتبارات خمس و زکات را برای آزاد سازی بردگان اختصاص داده است نشان می دهد که اسلام وجود بردگان در جامعه اسلامی را محکوم می داند و راههای آزاد سازی تدریجی آن را از طرق مختلف پیش بینی کرده است.
[۶] ۸۳مطففین، ۱-۳و۲۹-۳۲
[۷] ۸۲انفطار،۶
[۸] الهکم التکاثر، حتی زرتم المقابر… ثم لتسئلن یومئذ عن النعیم.۱۰۲تکاثر،۱و۲و۸
[۹] – قُلْ تَعَالَوْاْ أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیْکُمْ أَلاَّ تُشْرِکُواْ بِهِ شَیْئًا وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانًا وَلاَ تَقْتُلُواْ أَوْلاَدَکُم مِّنْ إمْلاَقٍ نَّحْنُ نَرْزُقُکُمْ وَإِیَّاهُمْ وَلاَ تَقْرَبُواْ الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَلاَ تَقْتُلُواْ النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ ذَلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ، سوره الانعام آیه ۱۵۱ بگو: (بیایید تا آنچه را پروردگارتان بر شما حرام کرده براى شما بخوانم: چیزى را با او شریک قرار مدهید؛ و به پدر و مادر احسان کنید؛ و فرزندان خود را از بیم تنگدستى مکشید؛ ما شما و آنان را روزى مىرسانیم؛ و به کارهاى زشت -چه علنى آن و چه پوشیده(اش)- نزدیک مشوید؛ و نَفْسى را که خدا حرام گردانیده، جز بحق مکشید. اینهاست که (خدا) شما را به (انجام دادن) آن سفارش کرده است، باشد که بیندیشد.
[۱۰] قُلْ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَالإِثْمَ وَالْبَغْیَ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَأَن تُشْرِکُواْ بِاللّهِ مَا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَانًا وَأَن تَقُولُواْ عَلَى اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ. سوره الاعراف آیه ۳۳ . بگو: (پروردگار من فقط زشتکاریها را -چه آشکارش (باشد) و چه پنهان- و گناه و ستم ناحق را حرام گردانیده است؛ و (نیز) اینکه چیزى را شریک خدا سازید که دلیلى بر (حقّانیّت) آن نازل نکرده؛ و اینکه چیزى را که نمىدانید به خدا نسبت دهید.
[۱۱] لا اکره احداً منکم، انما ارید ان تمنعونی مما یراد بی من القتل، حتی ابلّغ رسالات ربی. احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۳۹۴
[۱۲] فقال زید بن حارثه کیف تدخل علیهم و هم اخرجوک؟ الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۱۲
[۱۳] ابن هشام، السیره النبویه، احیاء التراٍٍٍث العربی، بیروت، ۱۹۹۵، ج۲، ص۴۲
[۱۴] تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۳۹۷
[۱۵] لا یکون لنا علیک اجتماع. الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۱۹
[۱۶] بل الدم الدمُ. و الهدم الهدم، انا منکم و انتم منی، احارب من حاربکم، و اسالم من سالمتم. السیرة النبویة، ج۲، ص۵۵٫
[۱۷] السیرة النبویة، ج۲، ص۵۶
[۱۸] تاریخ طبری، ج۳، ص۹۲۹، السیرة النبویه، ج۲، ص۱۱۰
[۱۹] لو انقت ما فی الارض جمیعاً ما الف بین قلوبهم و لکن الله الف بینهم.(۸انفال، ۶۳)
[۲۰] واذکروا نعمت الله علیکم اذ کنتم اعداً فالف بین قلوبکم و اصبحتم بنعمته اخواناً و کنتم علی شفا حفرة من النار فانقذکم منها(۳آلعمران، ۱۰۳) حکم توارث برادر دینی از برادر دینی تا جنگ بدر برقرار بود ولی از زمانی که تا حدودی وضع اقتصادی مهاجرین بهتر شد با نزول ایه: اولی الارحام بعضهم اولی بعض فی کتاب الله، ۸انفال،۷۵ بعد از جنگ بدر منسوخ گردید. محقق، محمد باقر، شان نزول آیات، انتشارات اسلامی، ۱۳۵۹، ص۳۰۰
[۲۱] عبدالرحمن بن خلدون، مقدمه ابن خلدون، محمد پروین گنابادی، تهران شرکت انتشاراتعلمی و فرهنگی، ۱۳۶۹، ج۱، صفحه ۳۰۲
[۲۲] السیرة النبویة، ج۲، ص۱۱۵-۱۱۸
[۲۳] المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولیاء بعض یامرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و یقیمون الصلوة و یؤتون الزکاة و یطیعون الله و رسوله اولئک سیرحمهم الله، ان الله عزیز حکیم. ۹توبه۷۱٫ مردان و زنان مؤمن سرپرست یکدیگرند. امر به معروف و نهی از منکر می کنند، نماز اقامه میکنند، زکات میپردازند و از خدا و رسول او اطاعت میکنند، خداوند بزرگ مرتبه و حکیم است.
[۲۴] و امرهم شوری بینهم و مما رزقناهم ینفقون. ۴۲شوری، ۳۸ مومنان میان یکدیگر در کارشان رایزنی می کنند و از آنچه روزیشان داده ایم می بخشند. فبما رحمة من الله لنتَ لهم و لو کنتَ فظاً غلیظَ القلب لانفضّوا من حولک فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فی لامر فاذا عزمتَ فتوکل علی الله.۳آل عمران، ۱۵۹
[۲۵] ولتکن منکم امةٌ یدعون الی الخیر و یامرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و اولئک هم المفلحون(۳آل عمران،۱۰۴) باید از میان شما کسانی باشند که مردم را به نیکی فراخوانند و به کار شایسته فرمان دهند و از کار ناشایست باز دارند؛ اینان رستگارانند.
[۲۶] طبقات ابن سعد ج۱، ص۲۵۶
[۲۷] طبقات ابن سعد ج۱، ص۴۰۰
[۲۸] طبقات ابن سعد ج۱، ص۴۰۱
[۲۹] طبقات ابن سعد ج۱، ص۴۰۲
[۳۰] طبقات ابن سعد ج۱، ص۴۰۵و۴۰۶
[۳۱] طبقات ابن سعد ج۱، ص۴۰۴
[۳۲] مغازی، ص ۵۱۳
[۳۳] ِ قَضَمَ الدُّنْیَا قَضْماً، وَلَمْ یُعِرْهَا طَرْفاً، أَهْضَمُ أَهْلِ الدُّنْیَا کَشْحاً، وَأَخْمَصُهُمْ مِنَ الدُّنْیَا بَطْناً، عُرِضَتْ عَلَیْهِ الدُّنْیَا فَأَبَى أَنْ یَقْبَلَهَا، وَعَلِمَ أَنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ أَبْغَضَ شَیْئاً فَأَبْغَضَهُ، وَحَقَّرَ شَیْئاً فَحَقَّرَهُ، وَصَغَّرَ شَیْئاً فَصَغَّرَهُ. وَلَوْ لَمْ یَکُنْ فِینَا إِلاَّ حُبُّنَا مَا أَبْغَضَ اللهُ، وَتَعْظِیمُنَا مَا صَغَّرَ اللهُ، لَکَفَى بِهِ شِقَاقاً للهِِ، وَمُحَادَّةً عَنْ أَمْرِ اللهِ. وَ لَقَدْ کَانَ(صلى الله علیه وآله) یَأْکُلُ عَلَى الْأَرْضِ وَ یَجْلِسُ جِلْسَةَ الْعَبْدِ وَ یَخْصِفُ بِیَدِهِ نَعْلَهُ وَ یَرْقَعُ بِیَدِهِ ثَوْبَهُ وَ یَرْکَبُ الْحِمَارَ الْعَارِیَ وَ یُرْدِفُ خَلْفَهُ وَ یَکُونُ السِّتْرُ عَلَى بَابِ بَیْتِهِ فَتَکُونُ فِیهِ التَّصَاوِیرُ فَیَقُولُ یَا فُلَانَةُ لِإِحْدَى أَزْوَاجِهِ غَیِّبِیهِ عَنِّی فَإِنِّی إِذَا نَظَرْتُ إِلَیْهِ ذَکَرْتُ الدُّنْیَا وَ زَخَارِفَهَا فَأَعْرَضَ عَنِ الدُّنْیَا بِقَلْبِهِ وَ أَمَاتَ ذِکْرَهَا مِنْ نَفْسِهِ وَ أَحَبَّ أَنْ تَغِیبَ زِینَتُهَا عَنْ عَیْنِهِ لِکَیْلَا یَتَّخِذَ مِنْهَا رِیَاشاً وَ لَا یَعْتَقِدَهَا قَرَاراً وَ لَا یَرْجُوَ فِیهَا مُقَاماً فَأَخْرَجَهَا مِنَ النَّفْسِ وَ أَشْخَصَهَا عَنِ الْقَلْبِ وَ غَیَّبَهَا عَنِ الْبَصَرِ وَ کَذَلِکَ مَنْ أَبْغَضَ شَیْئاً أَبْغَضَ أَنْ یَنْظُرَ إِلَیْهِ وَ أَنْ یُذْکَرَ عِنْدَهُ وَ لَقَدْ کَانَ فِی رَسُولِ اللَّهِ (ص) مَا یَدُلُّکُ عَلَى مَسَاوِئِ الدُّنْیَا وَ عُیُوبِهَا إِذْ جَاعَ فِیهَا مَعَ خَاصَّتِهِ وَ زُوِیَتْ عَنْهُ زَخَارِفُهَا مَعَ عَظِیمِ زُلْفَتِهِ فَلْیَنْظُرْ نَاظِرٌ بِعَقْلِهِ أَکْرَمَ اللَّهُ مُحَمَّداً بِذَلِکَ أَمْ أَهَانَهُ فَإِنْ قَالَ أَهَانَهُ فَقَدْ کَذَبَ وَ اللَّهِ الْعَظِیمِ بِالْإِفْکِ الْعَظِیمِ وَ إِنْ قَالَ أَکْرَمَهُ فَلْیَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهَانَ غَیْرَهُ حَیْثُ بَسَطَ الدُّنْیَا لَهُ وَ زَوَاهَا عَنْ أَقْرَبِ النَّاسِ مِنْهُ فَتَأَسَّى مُتَأَسٍّ بِنَبِیِّهِ وَ اقْتَصَّ أَثَرَهُ وَ وَلَجَ مَوْلِجَهُ وَ إِلَّا فَلَا یَأْمَنِ الْهَلَکَةَ فَإِنَّ اللَّهَ جَعَلَ مُحَمَّداً ص عَلَماً لِلسَّاعَةِ وَ مُبَشِّراً بِالْجَنَّةِ وَ مُنْذِراً بِالْعُقُوبَةِ خَرَجَ مِنَ الدُّنْیَا خَمِیصاً وَ وَرَدَ الْآخِرَةَ سَلِیماً لَمْ یَضَعْ حَجَراً عَلَى حَجَرٍ حَتَّى مَضَى لِسَبِیلِهِ وَ أَجَابَ دَاعِیَ رَبِّهِ. نهجالبلاغة خ۱۵۹٫
[۳۴] مغازی، ص ۴۱۴
[۳۵] مغازی، ص ۷۴۱ ـ ۷۴۷
[۳۶] انما الصدقاتُ للفقراء و المساکین و العاملین علیها و المولفه قلوبهم و فی الرقاب و الغارمین و فی سبیل الله و ابن السبیل، فریضه من الله، و الله علیم حکیم(۹توبه،۹)
[۳۷] وسائل الشیعه، ج۱۱، باب ۶۸، ص۱۱۳-۱۱۴، محمد حسن حر العاملی، تهران، مکتبه الاسلامیه، بی تا
[۳۸] …متقین الذین یومنون بالغیب و یقیمون الصلوات و مما رزقناهم ینفقون.(۲بقره، ۲و۳) یسئلونک ما ذا ینفقونَ قل ما انفقتم من خیر فللوالدین و الاقربین و الیتمی و المسکین و ابن السبیل و ما تفعلوا من خیرٍ فان الله به علیم(بقره، ۲۱۵) الذین ینفقون اموالهم فی سبیل الله ثم لا یتبعون ما انفقوا منّّاً و اذیً لهم اجرهم عند ربهم و لا خوفُ علیهم و لا هم یحزنون(بقره، ۲۶۲)
[۳۹] السیره النبویه، لابن هشام، بیروت، احیاء التراث العربی، ج۲، ص۱۱۴
[۴۰] مغازی، ص ۵۵۸
[۴۱] مغازی، ص ۷۸۷
[۴۲] مغازی، ص ۸۱۳
[۴۳] مغازی، ص ۳۰۶
[۴۴] طبقات ابن سعد، ج۲، ص۲۲۶،۲۲۷،۲۹۲
[۴۵] مغازی، ص ۸۵۳
[۴۶] مغازی، ص ۲۹۸
[۴۷] مغازی، ص ۴۳۷
[۴۸] مغازی، ص ۴۴۹
[۴۹] مغازی، ص ۷۱۷
[۵۰] مغازی، ص ۷۶۶
[۵۱] مغازی، ص۷۴۶
[۵۲] و ان جنحوا للسلم فاجنح لها و توکل علی الله. انفال، ۵۹
[۵۳] و اعدوا لهم ما استطعتم من قوه و من رباط الخیل ترهبون به عدو الله و عدوکم. به اندازه توان نیرو و سواره نظام آماده سازید تا دشمن خدا و شما از آن بترسند. انفال، ۶۰
[۵۴] مغازی، ص ۴۸۲
[۵۵] مغازی، ص ۹۶
[۵۶] مغازی ج ۱ ص ۱۹
[۵۷] سیره ابن هشام، ج۲، ص۷۱۶
[۵۸] مغازی، ص۶۵
[۵۹] مغازی، ص ۷۴- ۷۶
[۶۰] مغازی، ص ۵۲۵
[۶۱] مغازی، ص ۵۲۵
[۶۲] مغازی، ص ۷۴- ۷۶
[۶۳] مغازی، ص ۶۹۰
[۶۴] مغازی، ص ۵۲۲
[۶۵] مغازی، ص ۵۲۴
[۶۶] مغازی، ص ۵۲۴
[۶۷] مغازی، ص ۵۲۲
[۶۸] مغازی، ص ۷۸
[۶۹] مغازی، ص ۷۸
[۷۰] مغازی، ص ۷۰۰
[۷۱] مغازی، ص ۵۱۹
[۷۲] مغازی، ص ۷۰۰
[۷۳] مغازی، ص ۵۲۰-۵۲۱
[۷۴] مغازی، ص ۵۴۱
[۷۵] مغازی، ص ۵۲۰
[۷۶] مغازی، ص ۴۹۴
[۷۷] مغازی، ص ۴۵۲
[۷۸] مغازی، ص ۴۲۳
[۷۹] مغازی، ص ۱۳
[۸۰] مغازی، ص۷۳- ۷۶- ۷۷
[۸۱] مغازی، ص ۲۸۰
[۸۲] مغازی، ص ۵۱۹
[۸۳] توبه، ۱۲۸
[۸۴] مغازی واقدی، ج۲، ص۱۴۳
[۸۵] مغازی واقدی، ج۳، ص۲۶
[۸۶] طبقات، ج۱، ص۲۵۵و۲۵۷
[۸۷] طبقات، ج۲، ص۳۴۲
[۸۸] طبقات، ج۱، ص۲۴۹
[۸۹] مغازی واقدی، ج۱، ص۴۹ و ۵۴
[۹۰] السیرة النبویه، ص۲۳۳-۲۳۴
[۹۱] مغازی، ص ۴۵
[۹۲] مغازی، ص ۴۵۰
[۹۳] لتجدن اشد الناس عداوه للذین امنوا الیهود و الذین اشرکوا و لتجدن اقربهم موده للذین آمنواالذین قالوا انا نصارا، ذلک بان منهم قسیسین و رهبانا و انهم لا یستکبرون(مائده – ۸۲ )
[۹۴] یا ایها النبی جاهد الکفار و المنافقین و اغلظ علیهم و مأواهم جهنم و بئس المصیر.۹توبه۷۳
[۹۵] ۸انفال، ۶۰
[۹۶] مغازی واقدی، ج۱، ص۷ و طبقات، ج۲، ص۲
[۹۷] مغازی ج۱، ص۵
[۹۸] السیرة النبویة، ج۲، ص۲۲۷
[۹۹] السیرة النبویة، ج۲، ص۱۸۵-۱۹۰
[۱۰۰] مغازی، ص ۳۴۷
[۱۰۱] منهم الذین یوذون النبی و یقولون هو اذن، قل اذن خیر لکم یومن بالله و یومن للمومنین(۹توبه،۶۱)
[۱۰۲] سیرت رسول الله، ج۲، ص۵۳۶
[۱۰۳] السیرة النبویه، ج۱، ص۲۴۷
[۱۰۴] مغازی، ص ۷۰۶
[۱۰۵] السیرة النبویه، ج۲، ص۲۳۲
[۱۰۶] سیرت رسول الله، ج۲، ص۶۴۸-۶۴۹
[۱۰۷] السیرة النبویه، ج۳، ص۲۴۶
[۱۰۸] مغازی، ص ۴۴۰
[۱۰۹] مغازی، ص ۴۸۹-۴۹۰
[۱۱۰] طبقات ابن سعد، ج۱، ص ۳۶۶
[۱۱۱] طبقات ابن سعد، ج۱، ص ۳۷۰
[۱۱۲] مغازی، ص ۴۹۴- ۴۹۳
[۱۱۳] مغازی، ص ۴۹۲
[۱۱۴] مغازی، ص ۳۴۸
[۱۱۵] مغازی، ص ۳۴۷-۳۴۸
[۱۱۶] مغازی، ص ۴۷۹
[۱۱۷] مغازی، ص ۱۵۱
[۱۱۸] مغازی، ص ۴۰۲_ ۴۰۳
[۱۱۹] مغازی، ص ۳۰۱
[۱۲۰] مغازی، ص ۷۰۳
[۱۲۱] مغازی، ص ۴۲۴
[۱۲۲] مغازی، ص ۸۳
[۱۲۳] مغازی، ص ۴۳۲
[۱۲۴] مغازی، ص ۷۹
[۱۲۵] مغازی، ص ۸۷
[۱۲۶] مغازی، ص ۸۸
[۱۲۷] مغازی، ص ۳۰۵
[۱۲۸] مغازی، ص ۷۰۹
[۱۲۹] مغازی، ص ۷۱۸
[۱۳۰] مغازی، ص ۷۲۵
[۱۳۱] مغازی، ص ۷۲۴
[۱۳۲] مغازی، ص ۳۸۸- ۳۸۹
[۱۳۳] مغازی، ص ۵۱۴
[۱۳۴] مغازی، ص ۵۲۱
[۱۳۵] و کتبنا علیهم فیها ان النفس بالنفس و العین بالعین و الانف بالانف و الاذن بالاذن و السن بالسن و الجروه قصاصٌ فمن تصدق به، فهو کفارة له، و من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الظالمون(۵مائده،۴۵) یا ایها الذین آمنوا کتب علیکم القصاصُ فی القتلی، الحر بالحر و الهبد بالعبد، و الانثی بالانثی، فمن عُفی لهُ من اخیه شیئٌ فاتباعُ بالمعروف و ادائُ الیه باحسنٍ ذلک تخفیف من ربکم و رحمة فمن اعتدی بعد ذلک فله عذاب الیم، و لکم فی القصاص حیوة یااولی الالباب لعلکم تتقون(۲بقره، ۱۷۸-۱۷۹)
[۱۳۶] مغازی، ص ۷۰۱
[۱۳۷] مغازی، ص ۷۶
[۱۳۸] مغازی، ص ۲۲۰
[۱۳۹] مغازی، ص ۷۱۱
[۱۴۰] مغازی، ص ۶۳۰
[۱۴۱] با تقدیم و تاخیر، مغازی، ص ۶۳۹-۶۴۰
[۱۴۲] مغازی، ص ۶۳۹
[۱۴۳] مغازی، ص ۶۱۴ و ۶۳۷
[۱۴۴] مغازی، ص ۴۲
[۱۴۵] مغازی، ص ۷۱۵
[۱۴۶] مغازی، ص ۳۳۳- ۳۳۴
[۱۴۷] مغازی، ص ۳۳۹- ۳۴۰
[۱۴۸] مغازی، ص۶۸۰
[۱۴۹] مغازی، ص ۵۶۰
[۱۵۰] مغازی، ص ۵۶۴
[۱۵۱] مغازی، ص ۶۳۶-۶۳۷
[۱۵۲] مغازی، ص۶۶۵
[۱۵۳] مغازی، ص ۶۶۸
[۱۵۴] مغازی، ص۶۶۵
[۱۵۵]مغازی، ص ۶۳۹-۶۴۰
[۱۵۶] مغازی، ص ۶۸۱
[۱۵۷] السیرة النبویة، ج۴، ص۹۲
[۱۵۸] طبقات ابن سعد، ج۱، ص ۳۵۹
[۱۵۹] مغازی واقدی، ج۱، ص۱۳۳
[۱۶۰] آل عمران، ۱۸۶
[۱۶۱] سیره ابن هشام، ج۲، ص۷۲۳
[۱۶۲] مغازی، ص ۴۳۶
[۱۶۳] مغازی، ص ۵۷۱
[۱۶۴] مغازی، ص ۵۶۸
[۱۶۵] مغازی، ص ۵۷۲
[۱۶۶] مغازی، ص ۱۴۴
[۱۶۷] مغازی، ص ۴۱۴- ۴۱۵
[۱۶۸] مغازی، ص ۷۷۲
[۱۶۹] مغازی، ص ۷۳۳
[۱۷۰] مغازی، ص ۷۳۴
[۱۷۱] مغازی، ص ۷۳۶
[۱۷۲] مغازی، ص ۶۹۴
[۱۷۳] مغازی، ص ۱۴۲
[۱۷۴] مغازی، ص ۱۱
[۱۷۵] مغازی، ص ۵۵۲- ۵۵۳
[۱۷۶] مغازی واقدی، ص۷۷۹-۸۰۳
[۱۷۷] مغازی، ص ۳۸۱-۳۸۲
[۱۷۸] مغازی، ص ۴۹۱
[۱۷۹] مغازی، ص ۱۷۵
[۱۸۰] مغازی، ص ۳۷۹
[۱۸۱] مغازی، ص ۳۹۹-۳۹۸
[۱۸۲] مغازی، ص ۳۹۹- ۴۰۰
[۱۸۳] مغازی، ص ۱۹۹
[۱۸۴] مغازی، ص ۲۲۴
[۱۸۵] مغازی، ص ۲۲۵
[۱۸۶] مغازی، ص ۲۲۸
[۱۸۷] مغازی، ص ۷۰۵
[۱۸۸] مغازی، ص ۲۰۹
[۱۸۹] مغازی، صص ۳۵ ـ ۷۳
[۱۹۰] طبقات ابن سعد، ج۱، ص ۳۶۱
[۱۹۱] طبقات ابن سعد، ج۱، ص ۳۶۳
[۱۹۲] مغازی، ص ۱۸۷
[۱۹۳] مغازی، ص ۴۸۳
[۱۹۴] طبقات ابن سعد، ج۱، ص ۳۵۳
[۱۹۵] مغازی واقدی، ج۲، ص۶۵۵
[۱۹۶] مغازی، ص ۴۰۸
[۱۹۷] مغازی، ص ۴۱۵
[۱۹۸] مغازی، ص ۶۱۷
[۱۹۹] مغازی، ص ۶۱۸
[۲۰۰] مغازی، ص ۶۲۰
[۲۰۱] مغازی، ص ۶۲۳
[۲۰۲] مغازی، ص ۶۱۸-۶۱۹
[۲۰۳] مغازی، ص ۶۲۸
[۲۰۴] مغازی، ص ۶۳۹
[۲۰۵] مغازی، ص ۶۵۰
[۲۰۶] مغازی، ص ۶۵۱
[۲۰۷] مغازی، ج۲، ۶۵۲
[۲۰۸] مغازی، ص ۶۴۸
[۲۰۹] مغازی، ج۲، ص۶۶۰
[۲۱۰] مغازی، ج۲، ص۶۵۵-۶۵۷
[۲۱۱] مغازی، ص ۴۱۹- ۴۲۰
[۲۱۲] مغازی، ص ۴۶۴
[۲۱۳] مغازی، ج۲، ص۶۶۳
[۲۱۴] مغازی، ص ۶۳۴- ۶۳۵
[۲۱۵] مغازی، ص ۱۷۸
[۲۱۶] مغازی، ص ۴۴۹
[۲۱۷] مغازی، ص ۸۴۴
[۲۱۸] مغازی، ص ۵۰۲
[۲۱۹] مغازی، ص ۵۱۴
[۲۲۰] مغازی، ص ۵۱۵
[۲۲۱] مغازی، ص ۸۴۰
[۲۲۲] مغازی، ص ۷۳۷