صفحه اول  اخبار اندیشه آخرین استفتائات آثار فقهی مرجع استخاره تماس با ما درباره ما
مرجع ما پایگاه اطلاع رسانی مراجع شیعه http://marjaema.com
مطالب مهم
تبلیغات
اخبار
اوقات شرعی
اخبار حوزه و دانشگاه
» تأکید نماینده مجلس بر اجرای قوانین حوزه زنان
» گزارش تصویری از مراسم عزاداری و سوگواری شهادت حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها)
» پیکر آیت الله موسوی اردبیلی در حرم مطهر حضرت معصومه (س) به خاک سپرده شد
» بیانیه حضرت آیت الله مکارم شیرازی در پی حکم اخیر شیخ الازهر: کشتار غیر مسلمین در هر کجای دنیا شدیداً محکوم است
صفحه اول  >> اخبار >>
مرجع ما | تقابل عدالت خواهی و افراط گرایی(4) توجیه تندروی ها و تبرئه تندروها / محمد سروش محلاتی
بازدید این صفحه: 4990          تاریخ انتشار: 1393/6/3 ساعت: 08:20:46
تقابل عدالت خواهی و افراط گرایی(4) توجیه تندروی ها و تبرئه تندروها / محمد سروش محلاتی

آن چه در سه قسمت پیشین این سلسله مقالات آوردیم شاخص های مهم افراط گرائی و نمونه هایی از تندروی در میان اصحاب امیرالمؤمنین و بخصوص شخصیت های برجسته مانند مالک اشتر بود. البته می توانستیم مثال های دیگری انتخاب نموده و از رفتار اشخاص دیگری نمونه بیاوریم، ولی تأکید بر شخصیت های فوق العاده ـ و نه افراد عادی ـ گویای آن است که این آفت اختصاص به شهروند های معمولی ندارد و افراط گری در اشکال مخلف آن تا بالاترین رده های سیاسی و مدیریتی و حتی به اصحاب خاص ائمه نیز ممکن است سرایت کند.

موضوع: دیدگاه

 

 

 

 

به گزارش مرجع ما (پایگاه اطلاع رسانی مراجع شیعه) به نقل از سایت نویسنده؛

 

 

آن چه در سه قسمت پیشین این سلسله مقالات آوردیم شاخص های مهم افراط گرائی و نمونه هایی از تندروی در میان اصحاب امیرالمؤمنین و بخصوص شخصیت های برجسته مانند مالک اشتر بود. البته می توانستیم مثال های دیگری انتخاب نموده و از رفتار اشخاص دیگری نمونه بیاوریم، ولی تأکید بر شخصیت های فوق العاده ـ و نه افراد عادی ـ گویای آن است که این آفت اختصاص به شهروند های معمولی ندارد و افراط گری در اشکال مخلف آن تا بالاترین رده های سیاسی و مدیریتی و حتی به اصحاب خاص ائمه نیز ممکن است سرایت کند.

البته این گونه مثال ها، چه بسا برای بسیاری، تعجب آور و حتی باور نکردنی باشد، برای بسیاری غیرقابل قبول است که گاه در سخن یا رفتار شخصیتی کم نظیر مانند مالک اشتر هم احساس تندروی شود. این شگفتی و انکار ناشی از آن است که ما عادت کرده ایم شخصیت ها را «مطلق» ببینیم و گمان می کنیم که وقتی شخصیتی "بزرگ" شد و از امتیازات زیادی برخوردار گردید، دیگر «هیچ نقطه ضعفی» در او نخواهد بود. «مطلق نگری» ما را از دیدن نقاط تاریک شخصیت ها بازداشته و باعث شده که نه تنها گناه، بلکه لغزش یا ترک اولی را هم از آن ها نفی کنیم.

یکی از اصول بسیار آموزنده قرآن آن است که در تبیین زندگی بزرگان دینی- هرچند آنان که در مرتبه عصمت قرار داشته باشند- کمی ها و کاستی های شان را ذکر می کند، مثلا درباره آدم ابوالبشر در کنار همه کمالاتش از خصلت «و لم نجد له عزماً» (طه/115) نیز یاد می نماید. و در زندگی یونس «فظن ان لن نقدر علیه» (انبیاء/87) و مؤاخذه الهی بر او را هم یادآور می شود و پیامبر اسلام را از پیروی شیوه او برحذر می دارد: «ولا تکن کصاحب الحوت» (قلم/48) و حتی در این باره انبیاء الوالعزم را هم استثناء نمی کند و با بیان تندی حضرت موسی به برادرش هارون، که در زمان بازگشت از میقات و مشاهده گوساله پرستان، گریبان برادر را گرفت، قران به گونه ای ماجرا را نقل می کند که خواننده پی به مظلومیت هارون بُرده و موسای کلیم را دربرخورد تندش با برادر بی گناهش، مصاب نداند.

ولی ما به دلیل آن که از این فرهنگ قرآنی فاصله گرفته ایم، نمی توانیم هیچ گونه عیب و ایرادی را نسبت به چهره های محبوب بپذیریم. خدا رحمت کند مرحوم استاد مطهری را که هرچند به شخصیت علمی و معنوی استادش آیه الله بروجردی اعتقاد عمیق داشت، ولی درعین حال معتقد بود که زندگی این شخصیت مجموعه ای از نقاط" قوت و ضعف" است، ولی کسانی از سر رادت فقط نقاط قوت را جمع آوری می کنند و می نویسند تا نشان می دهند که زندگی این مرد همه اش خیر و برکت و فضیلت است، و به عکس کسانی که با ایشان کینه دارند، نقطه ضعف زندگی ایشان را می نویسند، و البته هیچ کدام هم دروغ نگفته اند، ولی آقای بروجردی نه آن است و نه این، بلکه مجموعه این هاست. (ر.ک مجموعه آثار، ج15، ص35)

بر این اساس، کسانی که زندگی مالک یا عمار یا عمروبن حمق را فقط از زاویه روشنی و نورانیت دیده اند،در ذهن خود تصویری از این بزرگان دارند که هرچند «درست» است ولی «کامل» نیست و متأسفانه مطلق نگری آن ها را به انکار و تکذیب همه قضایائی که به گونه ای نقطه ضعفی را بیان می کند، وادار می کند. مثلا شیخ محمد تقی شوشتری به دلیل شدت ارادت به مالک، آن نقل تاریخی - اعتراض مالک به امیرالمؤمنین درباره نصب فرزندان عباس برای فرمانروایی- را روایتی «مجعول» می خواند. (بهج الصباغه، ج7، ص512) ولی معلوم نیست که چگونه می توان به صرف استبعاد، روایتی را "مجعول" دانست و بر ساختگی بودن ان حکم قطعی صادر کرد ؟

و تأسف بارتر آن که برخی گاه برای تبرئه این شخصیت ها به توجیهاتی متوسل می شوند که شخصیت های بزرگ تر مانند امیرالمؤمنین را ناخودآگاه متهم می کنند!. مثلا درباره روایت کافی از امام سجاد (ع) که مالک اشتر در جنگ جمل، پس از دریافت نامه مهر شده امیرالمؤمنین برای توقف جنگ جمل و عدم تعقیب فراریان، نامه را باز نکرد و به جنگ ادامه داد، مرحوم مجلسی برای تبرئه مالک چنین می گوید: نمی توان مالک را تخطئه کرد، شاید امام قبلا وظیفه مالک را به او گفته بود و وظیفه او همان باز نکردن نامه و ادامه دادن جنگ بوده است. (ملاذ الاخیار، ج9، ص413) ولی علامه مجلسی توضیح نمی دهد که اگر ادامه عملیات توسط مالک و تعقیب دشمن تا خانه هایشان، دستور واقعی امیرالمؤمنین بوده، پس چرا امام سجاد در پاسخ به اعتراض ابی حمزه ثمالی نسبت به سیاست امیرالمؤمنین در جمل توپ را به زمین مالک می اندازد و در حالی که او طبق دستور عمل کرده وی را عامل حوادث ناگوار پایان جنگ معرفی می کند؟ هم چنین علامه مجلسی با این توجیه، باید این سوال هم پاسخ دهد که این دوگانگی در موضع امیرالمؤمنین آیا قابل توجیه است؟ آیا ما امام را شخصیتی می شناسیم که مانند رجال سیاسی دیگر، در ظاهر یک جو دستور می دهد، و در باطن برخلاف آن توصیه می کند؟ و آیا این دوروئی با شأن امیرالمؤمنین سازگار است؟

چنین شیوه ای نه تنها با جایگاه پیشوایان معصوم ناسازگار است، بلکه رهبرانی را که در سطح پایین تری هم قرار دارند این روش را غیر اخلاقی تلقی نموده و از انتساب آن به خود پرهیز می کنند.(1)

ضمنا اگر ضرورتی برای اعلام یک دستور صوری در ظاهر برای مالک اشتر وجود داشته، چرا حضرت این دستور را در نامه قرار داده و کسی از مضمون آن اطلاع پیدا نکرده است؟!

توجیه دیگری که برای تندروی مالک آورده اند تا مبادا از «جلالت شأن» او کاسته شود، این است که مالک می دانسته است که در" واقع" کار او درست است و دستور امام برای منع از تعقیب جنگجویان، صرفا جنبه "مصلحتی" دارد، لذا او دستور امام را نادیده گرفته و برطبق «حکم واقعی» عمل کرده است. (بهج الصباغه، ج7، ص511) و البته این توجیه هم با همان اشکالات گذشته (اشکال اول و دوم) روبروست ومعنی آن این است که فرماندهان نظامی تحت امر امام، مجازند در برابر فرمان حضرت بر طبق آنچه که خود مصلحت می شمارند عمل نموده و حتی دستور امام را کنار بگذارند! چون امام دستور مصلحتی می دهد ولی آن ها می توانند به حکم واقعی آگاهی داشته باشند! این توجیهات نامعقول هه به دلیل آن است که عده ای از علمای ما نخواسته اند بپذیرند که ممکن است غبار عیب و ایراد بر جبین مالک اشتر بنشیند! آنان در ذهن خود چهره ای "مطلق" از مالک ساخته اند و نمی خواهند این چهره مخدوش شود ! انان ناآگاهانه همان اتهام خوارج را واگو کرده اند که وقتی در صفین دربرابر علی (ع) ایستادند و قبول حکمیت کردند، از امام خواستند که دستور دهد مالک از میدان برگردد،حضرت به سراغ مالک فرستاد و او را احضار کرد، ولی مالک که سپاه کوفه را در آستانه پیروزی می دید، به کار خود ادامه داد، خوارج که بی صبرانه منتظر بازگشت مالک بودند به امام گفتند: به خدا قسم حتما به مالک گفته ای که برخلاف پیغامت جنگ را ادامه دهد! «فقال له القوم و الله مانراک الا امرته بقتال القوم» و امام فرمود: مگر شما در این جا حاضر و ناظر نبودید که من به پیک چه گفتم و مگر شما سخن مرا نشنیدید؟ مگر من محرمانه با او سخنی داشته ام! «الیس انما کلمته علی رؤسکم علانیه و انتم تسمعون» (تاریخ طبری، ج5، ص49)

تردیدی نیست که مالک اشتر در میان اصحاب امام یک شخصیت بی نظیر است، ولی نباید برتری او نسبت به اصحاب دیگر را به معنای آن دانست که او در اندیشه و رفتار در طراز امیرالمؤمنین است! و چون معیار و میزان فقط امیرالمؤمنین است، لذا وقتی که مشی و منش مالک با آن سنجیده می شود، تندروی ها خود را نشان می دهد،البته او به دلیل این سلیقه های افراطی، هرگز دربرابر امیرالمؤمنین نایستاد و هیچ گاه از فرمان او تمرد نکرد، ولی همه سخن این است که اگر فرصت و امکان به اجرا گذاشتن نظرات خود را داشت و مثلا بجای علی "در رأس قدرت" قرار می گرفت وازاد بود تا برطبق نظر خود عمل کند، سیاست و رفتاری کاملا متفاوت داشت و حکومت به شکل دیگری در می آمد و آن جا بود که دیگر از عدالت و اعتدال علوی خبری نبود!! [لطفا دراین جمله بیشتر تامل کنید] این تفاوت ها به ما می گوید هیچ یک از اصحاب علی ـ وحتی مالک ـ را مانند علی ندانید، و هرگز "نائب خاص" حضرت ـ تا چه رسد به" نائب عام" او ـ را نه فقط در «سطح علی» نبنید، بلکه حتی در جهت گیری ها هم الزاما در «جهت علی» نپندارید و او را با شاقول «علوی» بسنجید و کجروی ها و کاستی هایش را تشخیص دهید.در اینجا بصیرت در دیدن واقعیت ها ونه در چشم بستن در برابر انهاست .
 

 

 این سلسله مقالات به صورت هفتگی ادامه می یابد...

                                                                                    

1) حضرت آیت الله خامنه ای: مبادا کسی تصور کند که رهبری یک نظری دارد  که برخلاف آن چه به عنوان نظر رسمی مطرح می شود در خفا به بعضی از خواص و خلص آن نظر را منتقل می کند که اجرا کنند. مطلقا چنین چیزی نیست و اگر کسی چنین تصوری کند، تصور خطایی است، اگر نسبت بدهد گناه کبیره ای انجام داده است، نظرات و مواضع رهبری همین است که من صریحا اعلام می کنم. چند سال قبل که یک فعلی اتفاق افتاده بود و دشمنان جنجال کردند که این ها فتوا داشتند و دستور داشتند و می خواستند یک جوری پای رهبری را میان بکشند، توی نماز جمعه گفتم: اگر من یک وقتی اعتقاد پیدا کنم که یک نفری واجب القتل است این را توی نماز جمعه علنی خواهم گفت، نه جایز است و نه شایسته است که مواضع دیگری غیر از آن چه که رهبری به صورت علنی و صریح به عنوان مواضع خودش اعلام می کند وجود داشته باشد(31/5/89)

کد خبر: 139363301516
1393/6/3

Share

بدون نظر

نام
پست الکترونیکی
وب سایت
متن