بازدید این صفحه: 3477 تاریخ انتشار: 1393/5/27 ساعت: 02:19:27
حجة الاسلام محمد سروش محلاتی؛
تقابل عدالت خواهی و افراط گرایی (3) جنگ افروزی و اخلاق گریزی
در دو مقاله قبل اشاره کردیم که خط افراط گری دو طرف دارد. یک طرف آن در جبهه مقابل است و طرف دیگر آن در جبهه خودی هاست. در این سلسله مقالات به بررسی جبهه دوم پرداخته ایم و علائم افراط گری را در میان اصحاب امیرالمؤمنین نشان داده ایم تا روشن شود که بسیاری از طرفداران حضرت نیز در مقایسه با شاخص ولایت علوی گرفتار تندروی می شدند. و البته امام نه تنها آن ها را همراهی نمی کرد، بلکه در مقابل آن ها ایستادگی می نمود. تاکنون هشت علامت را برشمرده ایم و اینک علائم دیگر:
موضوع: دیدگاه
به گزارش مرجع ما (پایگاه اطلاع رسانی مراجع شیعه)؛
در دو مقاله قبل اشاره کردیم که خط افراط گری دو طرف دارد. یک طرف آن در جبهه مقابل است و طرف دیگر آن در جبهه خودی هاست. در این سلسله مقالات به بررسی جبهه دوم پرداخته ایم و علائم افراط گری را در میان اصحاب امیرالمؤمنین نشان داده ایم تا روشن شود که بسیاری از طرفداران حضرت نیز در مقایسه با شاخص ولایت علوی گرفتار تندروی می شدند. و البته امام نه تنها آن ها را همراهی نمی کرد، بلکه در مقابل آن ها ایستادگی می نمود. تاکنون هشت علامت را برشمرده ایم و اینک علائم دیگر:
9ـ جنگ حرف اول و آخر
نیرو های افراطی، موضع «اوّلشان» در برابر دشمنان همان موضع «آخرشان» است، از نظر آن ها، در گام اول باید اقدام به حمله و جنگ کرد و هرگونه تأخیر به معنی مسامحه و از دست دادن فرصت است. آن ها وقت گذاشتن برای مذاکره را هدر دادن وقت و اتلاف زمان می دانند زیرا برای آن ها از قبل معلوم است در مذاکره هیچ چیز عوض نمی شود و چه بسا دشمن فرصت برای تجهیز و تدارک بیشتر پیدا می کند. از این رو پس از فراغت از جنگ جمل، مالک اشتر پیشنهاد کرد که بلافاصله به سوی شام رفته و کار معاویه را یکسره کنند. پیروزی فوق العاده در بصره نویدی برای تکرار آن در شام بود. (الامامه و السیاسه ص109)
عماریاسر هم می گفت که در این زمینه باید پیش دستی کرد و قبل از اقدام معاویه ابتکار عمل را بدست گرفت: فعاجله قبل ان یعاجلک (همان) با وجود این گونه روحیه شتاب زدگی در اصحاب ، امیر المؤمنین شروع به مکاتبه با معاویه کرد و پیش از حرکت به سوی شام، نماینده ای جهت مذاکره با معاویه اعزام نمود. مذاکرات حدود چهار ماه به طول انجامید و تندرو ها کلافه بودند که چرا زودتر جنگ شروع نمی شود، آن ها حتی حاضر نبودند تا بازگشت نماینده حضرت و معلوم شدن نتیجه اتمام حجت حضرت صبر کرده و دست نگه دارند، نظر آن ها این بود در حالی که «مذاکرات سیاسی» در جریان است ما باید برای «حرکت نظامی» اقدام کنیم!
پاسخ امیر المؤمنین به این جماعت که مالک اشتر از سران آن ها بود در نهج البلاغه آمده است. مورخان می گویند: حضرت علی (ع) در کوفه بود و در باره جنگ با شامیان از اصحاب خود نظر خواهی کرد، اکثریت گفتند که در کوفه بمانیم تا نتیجه مأموریت جریربن عبدالله بجلی که از سوی حضرت به نزد معاویه رفته معلوم شود، ولی مالک اشتر و عدی بن حاتم مخالفت کردند و به حضرت گفتند: این ها شما را از جنگ با شامیان می ترسانند، ولی این جنگ نگرانی ندارد، ما آماده مرگیم و چیزی بالاتر از آن نیست(الامامه و السیاسه، ص94) این اقلیت شهادت طلب، نه تحلیلی از وضع جنگ ارائه می کردند ونه از آینده آن تصور روشنی داشتند و نه اقدام نظامی را همزمان با مذاکرات سیاسی، خلاف تدبیر و اخلاق می شمردند ونه به تأثیر منفی این کار برای افکار عمومی در شام و عراق اعتنا می کردند و نه از متهم کردن اکثریت اصحاب به ترس از دشمن ابائی داشتند و نه ....
ولی امیرالمؤمنین در برابر آن ها ایستاد و فرمود: حرکت کردن برای جنگ در حالی که جریر در نزد ایشان است، راه را بر شامیان می بندد و اگر خواهان خیر و صلاح باشند، آن ها را منصرف میسازد. جریر فقط تا زمان مقرر می تواند در آن جا بماند و نظر من این است که در این مدت منتظر بمانیم و مدارا کنیم البته با آمادگی نظامی شما مخالفی ندارم:
ان استعدادی لحرب اهل الشام و جریر عندهم، اغلاق للشام و صرف لاهله عن خیر ان ارادوه.... (نهج البلاغه، خطبه43)
امیرالمؤمنین با موضع گیری خود نشان داد که تسلیم فشار یاران تندرو خود نمی شود و با اقدامات تحریک کننده و جنگ افروزانه ، فعالیت های صلح طلبانه خویش را ابطال نمی کند، وبه اصل تقدم صلح بر جنگ وفادار است. جنگ حرف اول تندرو ها ولی حرف آخر امیرالمومنین بود.
10ـ اخلاق در حاشیه
کسانی که در مسائل امنیّتی یا نظامی دچار تندروی می شوند به دلیل آنکه اهمیت این مسائل را بیش از مسائل دیگر می بینند، لذا ارزش های اخلاقی در نظرشان کوچک و بی اهمیت جلوه می کند و برایشان سخت و دشوار است که از پیروزی نظامی بر دشمن و یا وارد کردن ضربه به او به دلیل رعایت مسائل اخلاقی صرف نظر کنند. به همین دلیل بود که مالک اشتر پیوسته از حضرت علی درخواست می کرد که اجازه «شبیخون» به سپاه معاویه را صادر کند.(و کان الاشتر یستأذنه ان یبیّت معاویه) ولی امیرالمؤمنین از بکار بردن چنین شیوه ای در جنگ که خشگ و تر را با هم نابود میکند و به شکل فله ای ادمها را درو می نماید پرهیز داشت و بر این باور بود که سرنوشت نبرد، باید با درگیری رزم اوران در میدان جنگ مشخص شود، نه با قتل و غارت شبانه. امام (ع) به مالک فرمود: پیامبر از شبیخون نسبت به سپاه مشرکان هم نهی فرموده است. (شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج2، ص313)
برای امیرالمؤمنین حتی در میدان جنگ و در برخورد با دشمن مهم بود که چگونه دشمن را به قتل می رساند. او به «قتل غیر اخلاقی» رضایت نمی داد لذا وقتی عمروعاص در دام افتاد و مرگ را جلوی چشم خود دید با کشف عورت، خود را نجات داد و فرار کرد چون حضرت رو از او برگرداند.
همین قصه برای بسر بن ارطاه هم که در جنایت و شقاوت شهره بوده، اتفاق افتاد. او هم وقتی در صفین با ضربه نیزه حضرت روی زمین افتاد و لحظه ای به قتل او باقی نمانده بود از همین حیله عمروعاص استفاده کرد و کشف عورت نمود تا حضرت از او فاصله بگیرد، ولی ایا برای مالک اشتر، این برخورد حضرت قابل تحمل و هضم کردنی بود ؟ مالک بر اساس اصول نظامی گری نمی توانست این روش را بپذیرد او فکر می کرد لابد امام بسر را نشناخته که حاضر است از او روی برگرداند و لذا به حضرت گفت: هذا عدوالله بسر! یعنی این جا جای درنگ نیست و باید بلافاصله او را به درک فرستاد، ولی امام فرمود: مالک او را رها کن، آیا بعد از این کار زشتش به سراغ او بروم، لعنت خدا بر او باد! (بهج الصباغه، ج7، ص543، ابن ابی الحدید، ج8، ص94)
برای کسی که همه زندگی اش فقط در دشمن شناس و دشمن ستیزی خلاصه می شود، فهم و درک شیوه امیرالمؤمنین دشوار است و روحیه نظامی گری به او اجازه نمی دهد که در نابودی دشمن «به هر قیمت» و «به هر وسیله» تردید داشته باشد.
11ـ درشت گویی و تندخویی
کسانی که مبتلا به بیماری تندروی در موضع گیری و افراط گری در رفتار می شوند، معمولا زبانشان نیز تند و گزنده شده و گرفتار درشت گویی می شوند و چون دائره معارضان و دشمنان را گسترده می بینند، لذا در هنگام اختلاف و یا مشاجره با همراهان خود نیز آن ها را به دیده دشمن نگریسته و بلافاصله تندترین تعبیرات را درباره ایشان بکار می برند و پیش از آن که افراد در موضع معارضه و مقابله قرار گرفتند، با احساس اولین علائم مخالف ، آخرین حرف ها را نثار آن ها می کنند. مثلا در صفین اشعث بن قیس از عناصر فعال فرماندهی در سپاه امیر المؤمنین بود و با مالک اشتر همراهی داشت و حتی گاه با همفکری یکدیگر دست به اقداماتی می زدند که چه بسا مورد رضایت حضرت نبود ولی امام آن را می پذیرفت (وقعه صفین، ص191) در عین حال در ماجرای حکمیت وقتی در تنظیم متن قرارداد اختلاف نظر پیش آمد، و در باره تک تک واژگان، اصحاب حضرت، بحث و اختلاف داشتند، عده ای از اصحاب می گفتند که نام امام باید مقدم بر نام معاویه و به عنوان «امیرالمؤمنین» ذکر شود و عده ای دیگر با انها مخالف بودند ، در این جا چنان مشاجره ای رخ داد که انها به زد و خورد پرداختند. و در این حال اشعث گفت که عنوان امیرالمؤمنین را حذف کنند، مالک به خشم امد و پاسخ داد:"می خوام شمشیرم را از خونت سیراب کنم. من کسانی را کشته ام که از تو بدتر نبوده اند"، ولی امام بر خلاف موضع مالک خاطره صلح حدیبیه را یادآور شدند که پیامبر عنوان رسول الله بودن را برای خود حذف کرد . (همان،، ص189)
تردیدی نیست که اشعث یکی از عوامل پیدایش ماجرای شیطنت آمیز حکمیت بود که بعد ها حضرت به صراحت در این باره سخن گفتند. (نهج البلاغه، خطبه19) ولی آیا آن شیطنت ها مجوزی برای آن است که مالک قدرت شمشیر خود را به رخ او بکشد؟! و بگوید: «والله لهممت ان املأ سیفی منک» ! متأسفانه در موارد دیگری نیز دیده می شود که مالک در نزاع های سیاسی، به جای استفاده از منطق و استدلال، به سرعت با اسلحه مانور می دهد و برای ساکت کردن خصم به آن اشاره می کند.
اگر بنا باشد که حوادث تلخ آینده را بتوان ملاک محکومیت اشخاص در مقاطع قبل زندگیشان قرار داد و دائما بر سر آنان چماق کوبید که تو دیروز طرفدار فلانی بودی که امروز فاسد و خائن است، با این ملاک، خود مالک اشتر هم باید محکوم شود زیرا امیرالمؤمنین در آغاز خلافت خود تصمیم به عزل ابوموسی اشعری از فرمانروایی بر کوفه داشت، ولی مالک اصرار بر بقای او داشت، و حضرت برخلاف میل باطنی خویش او را ابقاء کرد: ولقد اردت عزله فسألنی الاشتر فیه ان اقره فاقررته علی کره منی له. (امالی مفید، ص296) ولی آیا به دلیل عملکرد بعدی ابوموسی که در برابر حضرت قرار گرفت، می توان به مالک اشتر اعتراض کرد؟
گذشته از این مالک اشتر حتی گاه در برخورد با امیرالمؤمنین هم از اقتضای ادب خارج می شد و همان تند و تیزی در مکالمه اش، آشکار می گردید. مثلا وقتی دید که امیرالمؤمنین فرزندان عباس را در پست های حکومتی گمارده است به حضرت گفت: «پس ما عثمان را دیروز برای چه به قتل رسانده ایم!» (علی ما ذا قتلنا الشیخ امس) (شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج3، 13)
اگر انتقاد از عزل و نصب های حضرت، حق مالک و دیگر اصحاب حضرت باشد، ولی آیا مقایسه کردن امیرالمؤمنین با عثمان هم حق اوست؟ و آیا رواست که او منصوبان شایسه حضرت را با منصوبان فاسد عثمان مقایسه کند؟ و ایا به جاست که به این مناسبت «خلیفه کشی خود را» یاد آور شود؟ و آیا این ادبیات، تندتر و گزنده تر از آن چه که با اشعث و دیگران به کار گرفته نیست؟
کد خبر: 1393527301438
1393/5/27
|